لغت نامه دهخدا
چومه. [ م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جزیره صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان. 115 تن سکنه دارد. از شطالعرب آبیاری میشود. محصول عمده اش خرماست. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
چومه. [ م ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان جزیره صلبوخ بخش مرکزی شهرستان آبادان. 115 تن سکنه دارد. از شطالعرب آبیاری میشود. محصول عمده اش خرماست. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6 ).
چومه ( chomeh )، روستایی است در شهرستان خرمشهر در استان خوزستان در جنوب ایران. این روستا در بخش مرکزی این شهرستان درفاصله ۹ کیلومتری شهر خرمشهر واقع شده و ارتفاع آن از سطح دریا حدود ۳ متر است. آب وهوای گرم وخشک دارد و در دشت، کنار اروند رود در جنوب شرق خرمشهر در داخل جزیره مینو واقع گردیده است.
💡 کارم درست بود نخست و چومه شکست یارب برحمت آخر من چون نخست کن
💡 تا نقاب زلف بر روی چومه انداختی از پریشانی دماغ جان ما سوداگرفت
💡 خنجر شاه چوخورشیدکه برسمت آید سپرخصم چومه درشب نقصان باشد
💡 تبسم برویش چومه مهر کرد دلش شاد و بشاش آن چهر کرد
💡 جاییکه سوزن است خم از سور دل چومه چون رشته دوزد آن جگری را که میدری
💡 دلبر آن نیستکه رخسار چوماهی دارد یا به رخسار چومه زلف سیاهی دارد