چهره طراز

لغت نامه دهخدا

چهره طراز. [ چ ِ رَ / رِ طَ ] ( نف مرکب ) چهره آرا. زینت و زیوردهنده رخسار:
نوعروسی نبود در تتق خاطر من
که نه از زیور مدح تو بود چهره طراز.عرفی ( از آنندراج ).|| مصور. صورتگر. نقاش. ( ناظم الاطباء ). || دلفریب. دلربا. پسندیده و دلخواه.

فرهنگ فارسی

چهره آرا. زینت و زیور دهند. رخسار. یا مصور. نقاش. یا دلفریب

جمله سازی با چهره طراز

💡 ای چهره طراز روی آدم وی سلسله تاب و موی درهم

💡 آن ناصیه سوز خرد خام بیار وان چهره طراز کفر و اسلام بیار

💡 مدحش اگر نه چهره طراز سخن شود معنی کشد ز خامه ی صورت نگار دست