چشم شوخ

لغت نامه دهخدا

چشم شوخ. [ چ َ / چ ِ م ِ ] ( ترکیب وصفی، اِ مرکب ) چشم گستاخ. دیده شوخ. چشم بی حیا. چشم سفید:
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد.سعدی.

جمله سازی با چشم شوخ

💡 ساقی از آب عنب دیگر مرا معذور دار زان که من مست دو چشم شوخ آن جانانه ام

💡 برندارد چشم شوخ او سر از دنبال دل طفل مشرب را که از دیوانه می‌سازد جدا؟

💡 دانی که: چند محنت و رنج و بلا کشیدم؟ زان چشم شوخ ساحر ترکانه کشیده

💡 با حسن شرمگین چه کند چشم شوخ عشق؟ آتش به بلبلان زده، برق حجاب گل

💡 نیست چشم شوخ را مانع ز گردش بیخودی ماندگی از سیر نبود اختر سیاره را

💡 بود چشم شوخ او را زلف خالی توامان داشت بر کی دانه و دامی که من می‌خواستم