لغت نامه دهخدا
هم کشیدن. [ هََ ک َ /ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) دوختن لباس بدون دقت و ظرافت: هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم. ( یادداشتهای مؤلف ).
هم کشیدن. [ هََ ک َ /ک ِ دَ ] ( مص مرکب ) دوختن لباس بدون دقت و ظرافت: هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم. ( یادداشتهای مؤلف ).
( مصدر ) ۱- جمع کردن. ۲- قبض کردن. ۳- آماده شدن تصمیم قطعی برای اجرای کاری گرفتن. توضیح مراد ازین هم کشیدن پیزی دست برداشتن از تنبلی و بیحالی است
دوختن لباس بدون دقت و ظرافت
💡 کمان ابروان در هم کشیدن وزو در جان من پیکان شکستن