نامداری

لغت نامه دهخدا

نامداری. ( حامص مرکب ) آوازه. شهرت.( ناظم الاطباء ). صیت. نام آوری. نامبرداری. ناموری. نامدار بودن. صاحب جاهی. والامقامی. سروری:
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری.ناصرخسرو.بی نام بسی گشت از او و بی نان
اندر طلب نان و نامداری.ناصرخسرو.کمال نامداری بین و عزت
که نامش را بدین حد است حرمت.وحشی. || پهلوانی. دلیری:
بدان نامداری که هیتال بود
جهانی پر از تیغ وکوپال بود.فردوسی.|| اهمیت. مهمی. باارزشی. ارجمندی: و محال بودی ولایتی بدان نامداری به دست آمده آسان فروگذاشت. ( تاریخ بیهقی ). اگر شایسته شغلی بدان نامداری نبودی، نفرمودی. ( تاریخ بیهقی ). رجوع به نامدار شود.

جمله سازی با نامداری

ندارد نامداری حاصلی غیر از سیه رویی غنیمت می شمارد خاتم ما بی نگینی را
در جهان افسانه یی شد سیف فرغانی بعشق عاشقان هستند لیک از نامداری چاره نیست
گچ دره نامداری یک اندیس غیرفلزی است که در حوالی شهر کوه دنا استان چهارمحال و بختیاری قرار دارد و مادهٔ معدنی موجود در آن، گچ است. و دیرینگی آن به دوران میوسن می‌رسد.
پسر داد او نامداری به شام که خوانند کنعان مر او را به نام
او با کارگردانان نامداری همچون «میکل‌آنجلو آنتونیونی»، «روبرتو روسلینی» و «لوئیجی زامپا» همکاری داشت و در سال ۱۹۵۳ برندهٔ جایزه روبان نقره‌ای گردید.
همچنین این شهر عالمان و مفسران نامداری همچون ابوسعید خرقی (در قرن چهارم) و ابوبکر خرقی (قرن پنجم) را در دامان خویش پرورانیده‌است.