فهو

لغت نامه دهخدا

فهو. [ ف َهَْ وْ ] ( ع مص ) سهو کردن از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

سهو کردن از چیزی

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ف (۲۹۹۹ بار)هو (۴۸۱ بار)

جمله سازی با فهو

و از فقر استعاذت خواست گفت: اعوذ بک من الفقر یعنی که صاحب فقر هنوز از حظوظ در وی بقیّتی مانده فهو ببقیّته عن ربّه محجوب.
وصلو علی اصحابه انجم الهدی بایهم من یقتدی فهو مهتد