لغت نامه دهخدا فقا. [ ف َ ] ( ع مص ) چشم برکندن. ( تاج المصادر بیهقی ).( فقاً ) فقاً. [ ف ِق ْ قَن ْ ] ( ع ق ) عیناً. درست مانند چیزی. ( یادداشت مؤلف ). کأنه. ( یادداشت مؤلف ).
جمله سازی با فقا گاهگاهی یک نگاهی بر فقا از ترحم سوی این پیر دوتا ببسته از فقا اولیست دستی که بیند آن قفا از وی شکستی