مان

مان به معنای خانه و مسکن است و واژه‌ای است که در زبان‌های مختلف با معانی مشابه به کار رفته است. در زبان عربی، به خانه بیت گفته می‌شود. در فرهنگ لغت‌های فارسی نیز، به عنوان معادل خانه تعریف شده است. اصطلاحات مختلفی مانند مانیشن به معنای منزل در زبان فارسی از همین ریشه مشتق شده‌اند. در زبان پهلوی، به جای واژه اوستایی نمانه به کار رفته و به معنای مسکن و سرای است. این کلمه نشان‌دهنده اهمیت مفهوم خانه و محل سکونت در فرهنگ‌های مختلف است و ارتباط عمیقی با هویت و زندگی انسان‌ها دارد. در واقع، خانه نه تنها مکانی برای زندگی است بلکه نمادی از آرامش و تعلق نیز به شمار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

مان. ( اِ ) خانه را گویند و نیز خان و مان اتباع است. ( لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 397 ). به معنی خانه باشد که عربان بیت خوانند. ( برهان ). خانه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). پهلوی، مان ( خانه، مسکن ) پارسی باستان، مانیا ( خانه، سرای ). در پهلوی به جای نمانه اوستایی کلمه مان ( خانه ) را به کار برده اند. مانیشن، مانیشت ( منزل )، مانپان، مانیستن، مانیشتن ( منزل کردن ). و «ماندن » فارسی نیز ازهمین ریشه است. ( حاشیه برهان چ معین ):
که چون او بدین جای مهمان رسد
بدین بینوا میهن ومان رسد...فردوسی.که شاه جهان است مهمان تو
بدین بینوا میهن و مان تو.فردوسی.همه پادشاهید برمان خویش
نگهبان مرز و نگهبان کیش.فردوسی.تا در این باغ و در این خان و در این مان منند
دارم اندرسرشان سبز کشیده سلبی.منوچهری.چو آمد برمیهن و مان خویش
ببردش به صد لابه مهمان خویش.اسدی. || اسباب و ضروریات خانه را نیز گویند. ( برهان ). اسباب خانه. ( آنندراج ). اسباب خانه و اثاث البیت. ( ناظم الاطباء ).اثاثه خانه. اثاث البیت. ( فرهنگ فارسی معین ):
نه خان و نه مان و نه بوم و نژاد
یکی شهریاری میان پر زباد.فردوسی.بسا پیاده که در خدمت تو گشت سوار
بسا غریب که از تو به خان رسید و به مان.فرخی.پدر مرا و شما را بدین زمین بگذاشت
جدا فکندمرا با شما ز خان و زمان.فرخی.شاعران را ز توزر و شاعران را ز تو سیم
شاعران را ز تو خان و شاعران را ز تو مان.فرخی.من آن رندم که نامم بی قلندر
نه خان دیرم نه مان دیرم نه لنگر.باباطاهر ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).در جسم من جان دگر درخان من مان دگر.مولوی ( از آنندراج ).چه شد چه بود و چه افتاد این چنین ناگه
به اختیار جدا گشته ای ز خان و ز مان.سلمان ساوجی.- خانمان. رجوع به همین مدخل شود.
- خان و مان. رجوع به همین مدخل شود.
|| خداوند و آغا. ( ناظم الاطباء ). آقا. ارباب. ( از فرهنگ جانسون ). || اهل و عیال و خاندان. || مال موروثی و میراث. || غم و ملال و بیماری. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). || ( فعل امر ) فعل امر بر گذاشتن و ماندن هم هست یعنی بگذار و باش و بمان. ( برهان ). و رجوع به ماندن شود. || ( پسوند ) بصورت پسوند در کلمات مرکب به معنی خانه و محل و جای: دودمان. گرزمان. کشتمان. ( فرهنگ فارسی معین ). از ریشه دمانه در گاتها، و نمانه در دیگر بخشهای اوستا و پهلوی «مان » به معنی خانه. ( از حاشیه برهان چ معین ). || در بعضی از کلمات مرکب آید و معنی منش و اندیشه دهد: پژمان. پشیمان. رادمان. شادمان. قهرمان. ( فرهنگ فارسی معین ). مان = من، از اوستایی منه. پهلوی منیتن ( اندیشیدن )؛ نریمان. ( از حاشیه برهان چ معین ). || پسوند سازنده اسم معنی از ریشه فعل: زایمان. سازمان. ( حاشیه برهان چ معین ). چایمان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پسوند سازنده اسم معنی از مصدر مرخم: دوختمان. ریدمان. || پسوند سازنده اسم ذات از مصدر مرخم: ساختمان. ( حاشیه برهان چ معین ). || ( نف ) شبه و مثل و مانند را گویند. ( برهان ). به معنی مانند نیز آمده. ( فرهنگ رشیدی )( آنندراج ). از مصدر «مانستن و ماندن » به آخر کلمه پیوندد به معنی ماننده: شیرمان. ( فرهنگ فارسی معین ):

فرهنگ معین

[ په. ] ۱ - (اِ. ) اسباب و اثاثیه خانه. ۲ - مثل و مانند. ۳ - خانه. ۴ - (پس. ) به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل، جا و خانه: دودمان. ۵ - در بعضی کلمات به معنی «منش » و «اندیشه » آید: شادمان، قهرمان. ۶ - از ریشه فعل اسم معنی (اسم مصدر ) م

فرهنگ عمید

ضمیر متصل اول شخص جمع: کتابمان.
= ماندن۱
= ماندن۲
هریک از مواد غلیظ و خوش طعمی که به طور طبیعی یا بر اثر گزش حشرات یا با ایجاد شکاف از تنۀ بعضی درختان یا گیاهان می تراود، مانندِ ترنجبین، شیرخشت، و بیدخشت.
۱. خانه، سرای: چو آمد بر میهن و مان خویش / ببردش به صد لابه مهمان خویش (اسدی: ۲۰۵ ).
۲. اسباب خانه

فرهنگ فارسی

هاینریش داستان نویس آلمانی ( و. لوبک ۱۸۷۱ - ق. ۱۹۵٠م. ). وی برادر توماس - مان است و معروفترین داستانش: [ پروفسور اونرات ] میباشد.
خانه، سرای، اسباب خانه(خان ومان )، نظیر، مثل، مانند
( فعل ) دوم شخص مفرد امر حاضر از ماندن توقف کن. بمان.
بر تهیگاه یا برناف زدن و رسیدن به آن پرهیز کردن و ترسیدن

ویکی واژه

(قدیم): به معنی خانواده، خاندان همراه با نوکرها و کلفت‌ها؛ خانمان، دودمان.
مِاْنِ: در گویش گنابادی یعنی متعلق به ما، متعلق به من، مال ما، در ملکیت ما.
اسباب و اثاثیه خانه.
مثل و مانند.
به صورت پسوند در کلمات مرکب آید و به معنی محل، جا و خانه و دودمان.
در بعضی کلمات به معنی منش و اندیشه آید: شادمان، قهرمان.
از ریشه فعل اسم معنی اسم مصدر می‌سازد: زایمان، سازمان.
از مصدر مرخم اسم ذات می‌سازد: ساختمان.
در ضمیر شخصی متصل اول شخص جمع: الف- در حالت اضافی (ملکی): کتابمان. ب- در حالت مفعولی: گفتمان (به ما گفت).
 

جمله سازی با مان

بدین سان که بینی مرا خان و مان ز آهن زمین و ز سنگ آسمان
خمیده قامتم از بار غصه چون مه نو به خان و مان من آتش فگنده شد مرو
حضور از تست و آسایش حقیقت کنی مان پاک از رنگ طبیعت