لغت نامه دهخدا
یسال. [ ی َ ] ( اِ ) تاجی که از گل و ریاحین سازند و در روزهای جشن و عید بر سر نهند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). تاجی باشد که در روز عشرت بر سر نهند. ( فرهنگ اوبهی ). اما کلمه دگرگون شده بساک است به معنی تاج از گل و ریحان. مصحف بساک است. ( یادداشت مؤلف ).
یسال. [ ی َ ] ( اِ ) جناح لشکر. ( ناظم الاطباء ). پره فوج. ( آنندراج ):
لشکری منهزم از راکب او چون نشود
که ز شوخی همه جا فوجی از او بسته یسال.سنجر کاشی ( از آنندراج ).ز برلاس و ارلاس و بیشش شمار
نمودند چندین یسال از یسار.هاتفی ( از تیمورنامه ).|| جمعیت و اجتماع. ( ناظم الاطباء ).