گریزش

لغت نامه دهخدا

گریزش. [ گ ُ زِ ] ( اِمص ) اسم مصدر گریختن:
کزین لشکر امروز جنگی منم
به گاه گریزش درنگی منم.فردوسی.که جستی سلامت ز کام نهنگ
بگاه گریزش نکردی درنگ.فردوسی.رجوع به گریختن شود.

فرهنگ عمید

گریختن، گریز، فرار: که از لشکر امروز جنگی منم / به گاه گریزش درنگی منم (فردوسی: ۸/۱۳۰ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) گریز گریخت فرار: کزین لشکر امروز جنگی منم بگاه گریزش درنگی منم.

جمله سازی با گریزش

💡 هر که پیشش ز لطف تو خبری نه گریزش ز جود تو نه گذر

💡 ورا با سپاهش به دژ در بیافت در جنگ و راه گریزش نیافت

💡 هر که‌را عقل عاقبت‌بین است زو گریزش همیشه آیین است

💡 که تا از گریزش چه گوید پدر مگر چارهٔ نو بسازد دگر

💡 خام را ذوقی نباشد لاجرم می شود لازم گریزش زین قبل