کامرانی

لغت نامه دهخدا

کامرانی. ( حامص مرکب ) سعادت و اقبال. نیک بختی و بختیاری و بهره مندی. ( ناظم الاطباء ). بمراد بودن:
بنفزایدش کامرانی و گنج
بود شادمان در سرای سپنج.فردوسی.ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو
بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم.سوزنی.بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست
ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم.سوزنی.طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند. ( سندبادنامه ص 38 ).
|| خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی. ( ناظم الاطباء ):
تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند. ( نوروزنامه ). اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 258 ).
ندارد شوی و دارد کامرانی
بشادی می گذارد زندگانی.نظامی.سعادت یار او در کامرانی
مساعد با سعادت زندگانی.نظامی.بسی کوشیده یی در کامرانی
بسی دیگر بکام دل برانی.نظامی.بشادی پی کامرانی گرفت.نظامی.اگر گامی زدم در کامرانی
جوان بودم چنین باشد جوانی.
جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است
به کامرانی و درویشی وسبکباری.سعدی. || حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی. ( ناظم الاطباء ). غلبه:
دریغ آن سوار و جوانی او
برزم اندرون کامرانی او.فردوسی.و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده. ( کلیله و دمنه ). || پادشاهی. ( ناظم الاطباء ).
- کامرانی دادن؛ آرزو برآوردن. نایل کردن. به آرزو رسانیدن:
که یزدان ترا زندگانی دهاد
پس از مرگ او کامرانی دهاد.فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. خوش گذرانی.
۲. خوشبختی، کامیابی.

فرهنگ فارسی

۱ - رسیدن بامیال و آرزو های خود کامیابی: [... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد... ]. ۲ - نیکبختی خوشبختی سعادت. ۳ - عیاشی خوشگذر انی.

جمله سازی با کامرانی

در صدر کامرانی دست تو پیش باد یارب ز هر چه هست ترا عمر بیش باد
شهیکه مژدهٔ اقبال و کامرانی او ز اوج طارم نیلی حصار می‌آید
ز اسباب نشاط و کامرانی مهیا داشت بیش از آنچه دانی
ای چرخ کامرانی جاوید از آن تست از بس فتاده ایم نشد آه ما بلند
بسی کوشیده‌ای در کامرانی بسی دیگر به کام دل برانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
پز دادن
پز دادن
جوز
جوز
کال
کال
ویو
ویو