چاه زنخ

لغت نامه دهخدا

چاه زنخ. [ هَِ زَ ن َ ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) چاه ذقن. چاه زنخدان. چاه غبغب. ( آنندراج ). گودی چانه. ( ناظم الاطباء ). چاه ذقن و چاه زنخدان. ( فرهنگ نظام ). گوی که بر زنخ باشد. گودی در زنخ:
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد.حافظ.رجوع به چاه ذقن و چاه زنخدان و چاه غبغب شود.
چاه زنخ. [ زَ ن َ ] ( ص مرکب ) کسی که گودی درزنخ دارد. آنکه چاله ای در زنخ وی باشد:
به گرد عارض آن ماه روی چاه زنخ
سپاه زنگ درآمد بسان مور و ملخ.سوزنی.

فرهنگ فارسی

کسیکه گودی در زنخ دارد. آنکه چاله ای در زنخ وی باشد.

جمله سازی با چاه زنخ

💡 خط و چاه زنخ و لعل لبش دانی چیست ظلماتی و در او چشمه حیوانی چند

💡 زآن چشمه نوش تر نشد لب مارا آن چاه زنخ نگر که بی آب آمد

💡 قطره آب بقا یا رشحه چاه زنخ سیب بستان ارم یا غبغب یار است این

💡 شحنه را چاه زنخ زندان ماست تا نهم زنجیر زلفش پای بر

💡 زهره‌رویی‌ گهی به چاه زنخ کرده هاروت اوش نگونسارش

💡 حال دل چیست در آن چاه زنخ یوسفی مانده نگون در چاهی