پراکنده گو

لغت نامه دهخدا

پراکنده گو. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] ( نف مرکب یا پراکنده گوی، پریشان گو. بیهوده گوی. مهذار:
پراکنده گوئی حدیثم شنید
جز احسنت گفتن طریقی ندید.سعدی.

فرهنگ عمید

پریشان گو، بیهوده گو: بهایم خموشند و گویا بشر / پراکنده گوی از بهایم بتر (سعدی: ۱۵۵ حاشیه ).

فرهنگ فارسی

پریشان گو بیهوده گو

جمله سازی با پراکنده گو

پراکنده سکان آن سرزمین پراکنده گو از یسار و یمین
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال راز فال راز فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ای چینگ فال ای چینگ