وابن

لغت نامه دهخدا

وابن. [ ب ِ ] ( ع اِ ) احد. یکی. گویند ما فی الدار وابن ( ای احد )؛ کسی نیست در سرای. در خانه کسی نیست. وکذا ما فی الدار وابر. ( تاج العروس ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در مقام نبودن کسی در جایی ذکر شود.

فرهنگ فارسی

احد یکی

جمله سازی با وابن

پدر او علی وابن الحسین آنکه زین العباد می خوانی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فکر
فکر
میلف
میلف
جستجو
جستجو
قدرت
قدرت