شاه دیوان

لغت نامه دهخدا

شاه دیوان. [ هَِ دی ] ( ترکیب اضافی، اِ مرکب ) فرمانروای دیوان. || ( اِخ ) دیوی که تمیم انصاری را بشب برد و در مهلکه انداخت و پس از هفت سال عیسی، که نام پری مسلمان بود تمیم انصاری را پس از محاربه و انهزام دیوان نجات داد. ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

فرمانروای دیوان یا دیویکه تمیم انصاری را بشب برد و در مهلکه انداخت و پس از هفت سال عیسی که نام پری مسلمان بود تمیم انصاری را پس از محاربه و انهزام دیوان نجات داد.

جمله سازی با شاه دیوان

ندانی مگر شاه دیوان دهر ندیدی دو چشمش فشاننده زهر
منم شاه دیوان روی زمین نباشد چون من کس به ماچین و چین
به لنکا شاه دیوان بود راو ن بدن دیو و پری جان بود راو ن
بگفتند کای شاه دیوان عصر نماندی به دنیا دلیران عصر
به دستوری شاه دیوان برفت به پیش سپهدار کاووس تفت