شیرویه

شیرویه نام پسر خسرو پرویز است که پس از او به سلطنت رسید. خسرو پرویز قصد داشت مردانشاه را به عنوان جانشین خود انتخاب کند، اما کواذ ملقب به شیرویه، که پسر خسرو و مریم، دختر قیصر بود و به نظر می‌رسید مقام ارشدیت داشت، از این موضوع مطلع شد و تصمیم گرفت از حق خود دفاع کند. فرمانده کل قوای کشور، گشنسب اسپاذ، که به روایت تئوفانس برادر رضاعی شیرویه بود، به یاری او شتافت و با هرقل وارد مذاکره شد. هرقل نیز حاضر به مصالحه با ایرانیان گردید. برخی دیگر از بزرگان نیز به او پیوستند. پس از آن، به فرمان او قلعه فراموشی گشوده شد و وی خود را پادشاه خواند. در همان شب، نگهبانان سلطنتی از قصر که خسرو و شیرین در آنجا خوابیده بودند، خارج شدند و پراکنده گشتند. صبح روز بعد، صدای کواذ شاهنشاه! از هر سو به گوش رسید. خسرو، هراسان و نگران، به فرار پرداخت و خود را در باغ قصر پنهان کرد، اما دستگیر و کشته شد. وی دستور داد تا دست و پای برادرانش را قطع کنند و پس از مدتی آن‌ها را نیز هلاک کرد. او پس از شش ماه سلطنت درگذشت. برخی معتقدند که او به وسیله سم کشته شد و برخی مرگ او را به طاعونی نسبت می‌دهند که به ایران سرایت کرده و تعداد زیادی از مردم را به هلاکت رساند. بازرگانان ایرانی و وزیران او در این زمینه تدابیری اتخاذ کردند و شیرویه را علیه پدرش تحریک کردند.

لغت نامه دهخدا

شیرویه. [ رو ی َ / ی ِ ] ( ص ) شکوهمند و صاحب شأن و شوکت. || شجاع و دلیر. ( از ناظم الاطباء ) ( از برهان ). شجاع. ( از غیاث ).
شیرویه. [ رو ی َ ] ( اِخ ) نام پهلوانی معاصر با فریدون. ( فرهنگ لغات ولف ). شیروی: 
به یک دست شیدوش جنگی به پای 
چوشیرویه شیراوژن رهنمای.فردوسی.
شیرویه. [ رو ی َ ] ( اِخ ) ابن شهریاربن شیرویه بن فناخسرو همدانی مکنی به ابوشجاع ( متوفای 509 هَ. ق. ).صاحب الفردوس و او مورخ همدان بود. ( از کشف الظنون ). از علمای جغرافیاست و یاقوت از او بسیار نقل میکند. او راست: فردوس الاخبار بمأثور الخطاب المخرج علی کتاب الشهاب. ( یادداشت مؤلف ). حافظ ابوشجاع صاحب کتاب الفردوس است. ( از حبیب السیر چ سنگی ج 1 ص 310 ).
شیرویه. [ رو ی َ ] ( اِخ ) نام یک پهلوان ایرانی که پسر بیژن و نوه گیو بود. ( فرهنگ لغات ولف ): 
نبیره سرافراز گیو دلیر
جهانگیر شیرویه و اردشیر.فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. شیرمانند، شجاع و دلیر.
۲. صاحب شٲن وشوکت.

فرهنگ فارسی

پسر خسرو پرویز که پس از وی بسلطنت رسید ( ۶۲۸ م. ). خسرو قصد داشت مردانشاه را جا- نشین خود گرداند. چون کواذ ( غباد ) ملقب به شیرویه که پسر خسور از مریم ( دختر قیصر ) بود و ظاهرا مقام ارشدیت داشت از واقعه استحضار یافت مصمم شد که از حق خود دفاع کند. فرمانده کل قوای کشور گشنسپ اسپاذ که بنابر روایت تئوفانس برادر رضاعی او بود بیاری وی کمر بمیان بست و با هرقل وارد گفتگو شد و او نیز حاضر گردید که با ایرانیان مصالحه نماید. بعضی دیکر از بزرگان نیز بشیرویه پیوستند. پس بفرمان شیرویه [ قلعه فراموشی ] را گشودند جماعت بسیار از زندانیان نجات یافتند و از هواخواهان شیرویه شدند. پس شیرویه خود را پادشاه خواند.همان شب نگاهبانان سلطنتی از قصری که خسرو با شیرین در آنجا خفته بود بیرون رفتند و پراکنده شدند و سپیده دم از هر سو این بانگ برخاست:[ کواذ شاهنشاه.] خسرو هراسان و بیمناک پای بگریز نهاد و خود را در باغ قصر پنهان کرد ولی او را دستگیر کردند و کشتند. شیرویه بفرمود تا دست و پای برادرانش را ببرندو پس از اندک زمانی آنانرا هلاک کرد. شیرویه پس از شش ماه پادشاهی در گذشت. بعضی گویند او را زهر دادند و برخی مرگ او را بطاغوتی نسبت میدهند که بایران سرایت کرده و گروه بسیار از مردم را بهلاکت رسانید.
شکوهمند و صاحب شان و شوکت.

فرهنگ اسم ها

اسم: شیرویه (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: širuye) (فارسی: شيرويه) (انگلیسی: shiruye)
معنی: از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی، شکوهمند، شجاع و دلیر، ( اَعلام ) ( در شاهنامه ) ) پهلوان ایرانی، پسر بیژن، که با چند پهلوان دیگر برای آوردن گشتاسپ به حلب رفتند، ) قباد دوم، معروف به شیرویه: شاه [ میلادی]، که پدرش خسرو پرویز را همراه با تن از برادران خودش کشت و پس از ماه سلطنت براثر مسمومیت کشته شد، پسر بیژن و نواده ی گیو است، شیروی ( قباد دوم ) پسر خسرو پرویز از مریم دختر قیصر روم، شکوهمند و صاحب شأن و شوکت، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام پسر خسروپرویز پادشاه ساسانی

دانشنامه آزاد فارسی

در شاهنامۀ فردوسی، سپهسالار ایران به هنگام لشکرکشی خُسرو انوشیروان به روم. انوشیروان به هنگام بازگشت از شام به ایران، متصرفات خود در غرب را به شیرویه سپرد و به او دستور داد تا از امپراتور روم شرقی باج بگیرد. به گزارش دینوَری، امپراتور با درخواست صلح، تعهد کرد که سالانه باجی به ایران بپردازد.

جملاتی از کلمه شیرویه

به آواز شیرویه گفتم همی دگر نامش اندر نهفتم همی
چو بر پادشاهیش بیست وسه سال گذر کرد شیرویه بفراخت یال
چرخ کین کش هم همین آیین نهاد در کف شیرویه تیغ کین نهاد