ضیقی

لغت نامه دهخدا

ضیقی. [ قا ] ( ع ن تف ) ضوقی. تأنیث ِ اضیق. ( منتهی الارب ).

جمله سازی با ضیقی

نتوان رست از چنان ضیقی جز به خورشید نور مصطفوی
شیخ ما ابوسعید قدس اللّه روحه العزیز گفته است که: هرچ ما خوانده بودیم و در کتابها دیده و یا شنوده،کی مصطفی صلوات اللّه و سلامه علیه آنرا کرده است یا فرموده، آنرا به جای آوردیم، و هرچ شنیده بودیم و در کتابها دیده کی فرستگان آن کنند در ابتدا ما آن همه بکردیم و شرح آن بجای خویش آورده شود و همچنین سیرت جملۀ مشایخ همین بوده است و همه عمر بر سنن مصطفی رفته‌اند و چون در مذهب شافعی رضی اللّه عنه ضیقی هست و او کار دین تنگ‌تر فرا گرفته است، اختیار این طایفه مذهب شافعی است، برای مذلت نفس نه آنک در میان هر دو مذهب در حقّیقت فرقست و یا هر دو امام بر یکدیگر فضیلتی دارند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
مستقیم
مستقیم
کصخل
کصخل
دیکته
دیکته
چیره
چیره