سپهدار

سپهدار به معنای فرمانده سپاه، سپهسالار و پادشاه است. این واژه در زبان فارسی از ریشه سپاه به معنای ارتش و دار به معنای نگهدارنده یا صاحب تشکیل شده است. در طول تاریخ، عنوان سپهدار به افرادی اطلاق می‌شد که مسئولیت رهبری و فرماندهی نیروهای نظامی را بر عهده داشتند و از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بودند. عنوان سپهدار عمدتاً در دوره‌های مختلف تاریخی ایران، به ویژه در دوران اسلامی و پیش از آن، مورد استفاده قرار می‌گرفت. در دوران ساسانیان و پس از آن، این عنوان به فرماندهان نظامی و سیاسی اطلاق می‌شد و نقش مهمی در ساختار حکومتی و نظامی کشور ایفا می‌کرد. در دوره‌های مختلف، سپهداران به عنوان نمایندگان پادشاهان و حکام محلی عمل می‌کردند. در واقع، این واژه و سپهسالار هر دو به مفهوم فرماندهی سپاه اشاره دارند، اما سپهسالار بیشتر به عنوان یک عنوان رسمی و بالاتر برای فرماندهان نظامی در نظر گرفته می‌شود. این واژه ممکن است به فرماندهان در سطوح پایین‌تر اشاره داشته باشد. در برخی موارد، سپهسالار به عنوان یک مقام عالی‌رتبه و مشاور نزدیک پادشاه نیز شناخته می‌شود.

لغت نامه دهخدا

سپهدار. [ س ِ پ َ] ( نف مرکب ) رئیس لشکر که امور جنگ به او مفوض باشد. ( آنندراج ). خداوند لشکر. سرلشکر. ( شرفنامه ). دارنده سپاه. آنکه حافظ و نگهبان سپاه باشد

فرهنگ عمید

= سپهسالار

فرهنگ فارسی

تنکابنی محمد ولی خان بن حبیب الله خان سردار بن محمد ولی خان ساعد الدوله (و.۱۲۶۴ ه.ق.- انتحار تهران ۱۳۴۵ه.ق. ) وی نخست نصر السلطنه لقب داشته و مقارن مشروطیت به سپهدار اعظم ملقب بود و بعدها سپهسا لار اعظم لقب یافت. وی یکی از دو فاتح تهران است در آخر استبداد صغیر از دست محمد علی شاه. سپهدار تنکابنی اول بار در ذی العقده ۱۳۲۷ ه.ق. رئیس الوزرائ شد و از این تاریخ تا ربیع الثانی ۱۳۳۴ - که با لقب سپهسالار اعظم دولتی دیگر تشکیل داد- ۶ بار دیگر رئیس الوزرائ شد. در پایان بر اثر فشارهایی که از جانب دولت وقت جهت وصول بقایای مالیاتی بر او وارد میامد انتحار کرد.
سپاهدار، سردار، فرمانده سپاه
( صفت ) سالار سپاه فرمانده قشون.
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول واقع در ۳۸ هزار گزی شمال باختری اندیمشک و ۸ هزار گزی باختر راه شوسه اندیمشک به خرم آباد

فرهنگ اسم ها

اسم: سپهدار (پسر) (فارسی) (تلفظ: sepahdār) (فارسی: سپهدار) (انگلیسی: sepahdar)
معنی: فرمانده سپاه، سپهسالار، فرمانروا، پادشاه

جملاتی از کلمه سپهدار

بگفت این و فرمود کارید اسب سپهدار را همچون آذر گشست
بزد دست برداشت خودش ز سر سپهدار چون کرد بر وی نظر
وی از بیم بر سر گرفته سپر که آمد سپهدار چون شیر نر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال احساس فال احساس فال راز فال راز فال فرشتگان فال فرشتگان