شب هنگام

لغت نامه دهخدا

شب هنگام. [ ش َ هََ ] ( اِ مرکب، ق مرکب ) شباهنگام. در وقت شب. در شب. ( از ناظم الاطباء ): شب هنگامی در فلان شارع میگذشتم ناگاه کمندی در گردن من افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 97 ).
به پایان آمد این هنگامه کآنک روز عالم شد
بود هر جا که هنگامه است شب هنگام پایانش.خاقانی.

فرهنگ عمید

۱. هنگام شب.
۲. (اسم ) شبانگاه.

فرهنگ فارسی

در وقت شب در شب

جمله سازی با شب هنگام

وی جمعی از غلامان ترک را گسیل داشت. ایشان شب هنگام هجوم بردند اما در خانه ی وی چیزی نیافتند و وی را دیدند در اطاقی تنهاست و قرآن همی خواند.
سرازیری جریان‌های هوای سرد درست مثل جریان اب است بنابراین اگرچه ممکن است یک دره مقابل جریان باد محافظت شده به نظر برسد ولی عملاً احتمال دارد که درمسیر جریلن‌های هوای سرد شب هنگام قرار بگیرد. بهترین محل‌های محافظت شده درروی شیب‌های سمت پشت باد واقع شده‌اند.
ای روزتان فروشده حق است اگر چو شب هنگام صبح زهره ز ناگه برآورید
کنیزک خویش را آن زمان که عزم رحیلم بود و آب بردیدگان، گفتم: آن گاه که براه افتم، بر من توجه مکن چرا که سیارگان را بر دیگر شهاب ها ارزشی بیش است و من شب هنگام نوری دیده ام که گفتی شب به روز روشن بدل شد.
این منم کز ناله و زاری نیاسایم دمی ورنه آرامش پذیرد مرغ شب هنگام صبح