قل

قل به معنای برداشتن و بلند کردن است. در منابع مختلف، این واژه به نوعی اشاره به دیوار کوتاه نیز دارد. در کتاب اقرب الموارد، ذکر شده که این کلمه با کسر قاف بیان شده است. به طور کلی، مفهوم اصلی قل به جابجایی یا تغییر مکان اشیاء اشاره دارد. این واژه می‌تواند در زمینه‌های مختلفی استفاده شود، به ویژه زمانی که صحبت از جابجایی فیزیکی یا به معنای مجازی آن می‌شود. از نظر لغوی، قل به ما یادآوری می‌کند که چگونه می‌توانیم چیزها را از جایی به جای دیگر انتقال دهیم یا به نوعی از حالت سکون خارج کنیم.

لغت نامه دهخدا

قل. [ ق َل ل ] ( ع مص ) برداشتن. || بلند نمودن. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) دیوار کوتاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در اقرب الموارد به کسر قاف آمده است.
قل. [ ق ِل ل ] ( ع مص ) کم گردیدن. || کم شدن مال کسی. || لاغر وکوتاه شدن. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) هسته خرما یگانه رسته سست. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( بحرالجواهر ). || لرزه و فسره. ( اقرب الموارد ): اخذه قل؛ ای رعدة. ( منتهی الارب ). || لرزه از خشم یا از طمع. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). ج، قِلَل. ( منتهی الارب ). || دیوار کوتاه. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) کمی. ( منتهی الارب ).
قل. [ ق ُل ل ] ( ع اِمص ) کمی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ضد کُثْر. ( اقرب الموارد ): الحمدﷲ علی القل و الکثر. ( منتهی الارب ). || ( ص، اِ ) کم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قلیل. ( اقرب الموارد ): ما له قل و لا کثر؛ نیست او را کم و بیش. ( منتهی الارب ). || اندک تر از چیزی. || رجل قل؛ مرد تنها و بی کس. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || هوقل بن قل؛ یعنی او و پدرش شناخته نیستند. ( اقرب الموارد ). || اسبی که رنگش بادامی و از موی یال تا دم او خطی سیاه بر پشتش باشد. ( غیاث اللغات ).
قل. [ ق ُ ] ( ترکی، اِ ) دست. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ معین

(ق ُ یا قِ لّ ) [ ع. ] (اِمص. ) ۱ - کمی. ۲ - تنگدستی.
(قُ ) [ ع. ] ۱ - (فع. ) فعل امر از «قول » بگو. ۲ - (اِ. ) قول، گفتار.
( ~. ) (اِصت. ) حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید.

فرهنگ عمید

= * قل خوردن
* قل خوردن: (مصدر لازم ) [عامیانه] غلتیدن چیزی گرد و گلوله مانند بر روی زمین، غلت خوردن.
* قل دادن: (مصدر متعدی ) [عامیانه] غلتاندن چیزی گرد و گلوله مانند بر روی زمین، غلت دادن.
= قلیدن
* قل زدن: (مصدر لازم ) [عامیانه] جوشیدن آب یا مایع دیگر در دیگ یا در جایی که حباب هایی در سطح آن به حرکت آید.
قول، گفتار.
کمی، تنگدستی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) بنده عبد قل محمد ( عبد محمد ).

دانشنامه عمومی

قل (الجزایر). قل ( به عربی: القل ) یک شهر تاریخی رومی - بربری در الجزایر است که در ناحیه قل واقع شده است. قل ۲۴ کیلومتر مربع مساحت و ۳۵٬۶۸۲ نفر جمعیت دارد.

ویکی واژه

فعل امر از «قول» بگو.
قول، گفتار.
کمی.
تنگدستی.
حبابی که بر اثر جوشیدن آب به سطح آید.

جمله سازی با قل

عقل را قل باید و امر خدای تا شود هم رهبر و هم رهنمای
نهان شو همچو مردان اندر این راه که تا گردی عیان قل هو اللّه
کرده یاسین عاقبت حاصل امر قل لن یصیبنا بر دل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال اوراکل فال اوراکل فال مکعب فال مکعب استخاره کن استخاره کن