لغت نامه دهخدا
فراموش عهد. [ ف َ ع َ ] ( ص مرکب ) آنکه عهد و پیمان خود فراموش کند. که پابند پیمان نباشد. فراموشکار. بی وفا:
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد.سعدی.
فراموش عهد. [ ف َ ع َ ] ( ص مرکب ) آنکه عهد و پیمان خود فراموش کند. که پابند پیمان نباشد. فراموشکار. بی وفا:
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد
که ای سست مهر فراموش عهد.سعدی.
( صفت ) آنکه عهد و پیمان خود را فراموش کند بی وفا ٠
💡 دگر به گوش فراموش عهد سنگیندل پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
💡 زان فراموش عهد دشنامی کاشکی یادگار داشتمی
💡 تو را گشته گویا فراموش عهد که در جنگ داری چنین جد و جهد
💡 مطرب، آخر تو نیز شادم کن زان فراموش عهد یادم کن