روان بد
فرهنگ عمید
۲. نفس کل.
فرهنگ فارسی
جمله سازی با روان بد
یکی رود شیرین روان بد بره به پهلوی آن مرغزاری سره
توتیا جستم به چشمم ریختی ریگ روان بد نکردم چون تویی را برگزیدم در جهان
زود برجستم و یک شیشه میش آوردم که گوارندهتر از شهد روان بد به مذاق
کاندمکه می برآید شمشیرت از نیام آید برون روان بد اندیشت از تنا