راست ساختن

لغت نامه دهخدا

راست ساختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) مستقیم کردن. استقامت دادن. افراشتن. ازکجی برون کردن. || آماده ساختن. مهیا کردن. تهیه دیدن. زمینه فراهم کردن. ساختن. مقدمات آماده کردن. لوازم و وسایل مهیا کردن: و عمرولیث را خشم آمد و حرب را راست ساخت. ( تاریخ بخارا نرشخی ص 104 ). تهمید؛ راست ساختن کار و بصلاح آوردن آن.

فرهنگ فارسی

مستقیم کردن. استقامت دادن

جمله سازی با راست ساختن

در زیر سقف چرخ نفس راست ساختن آسوده زیستن ته دیوار مایل است
کوتاه دیدگی است نفس راست ساختن بر توسنی که موج نفس تازیانه است