خرده بین

لغت نامه دهخدا

خرده بین. [ خ ُ دَ / دِ ] ( نف مرکب ) باریک بین. تیزفهم. هوشمند. باتمییز. دقیق. ( ناظم الاطباء ). باریک بین ( لغت محلی شوشتر ). کنایه از باریک بین و نکته دان. ( آنندراج ). عاقبت اندیش:
با عدوی خرد مشو خردکین
خرد شوی گر نشوی خرده بین.نظامی.چنین فتنه ای را که شد گرم کین
اگر خرده بینی بخردی مبین.نظامی.بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم.صائب. || عیب بین. ( ناظم الاطباء ):
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت وخیزش زمین.سعدی ( بوستان ).خرده بیناننددر عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی.شیخ بهائی.- خرد خرده بین؛ عقل نکته سنج. عقل نکته بین.

فرهنگ عمید

باریک بین، نکته سنج.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - باریک بین تیز فهم هوشمند. ۲ - عاقبت اندیش. ۳ - ایراد گیر معترض.

جمله سازی با خرده بین

💡 آنچه نادان به گفت و گو داند خرده بین از جبین فرو خواند

💡 بلی ولایت عالم به زیب و فر گردد دمی مقیدش از فکر خرده بین بینی

💡 عزب را نکوهش کند خرده بین که می‌رنجد از خفت و خیزش زمین

💡 یک نقطه خرده بین نتواند به سهو یافت هر چند پیچ و تاب زند در کلام من

💡 شود به موی شکافان خرده بین معلوم سخن شناسی هر کس ز انتخاب سخن

💡 دلم خیال دهانت چو در ضمیر آورد خروش بیخودی از عقل خرده بین برخاست