دل افسرده
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
جمله سازی با دل افسرده
روشن از سوز درون امشب چراغت می کنم از گل داغ ای دل افسرده باغت می کنم
چو لاله از دل افسرده تا بهکی بیدل چراغ کشته توان داشت در ته دامن
با دل افسرده نتوانم ثنای شاه گفت کی ثمربخشد درختیکش نجو شدشاخ و نرد
نوای صور هم مشکل گشاید گوش استغنا چه نازم بر دل افسرده و ساز خروش او
هر دل افسرده داغ انتظار فیض نیست آفتابست آنکه میبینی لباب صبحدم
در دل افسرده مانیست سامان نشاط در چنین فصلی که خون خاک می آید به جوش