دل افسرده

لغت نامه دهخدا

دل افسرده. [ دِ اَ س ُ دَ /دِ ] ( ن مف مرکب ) افسرده دل. غمگین. دل مرده. ناشاد.

فرهنگ عمید

افسرده دل، غمناک، اندوهگین، دل تنگ.

فرهنگ فارسی

( صفت ) غمگین اندوهناک افسرده دل.

جمله سازی با دل افسرده

روشن از سوز درون امشب چراغت می کنم از گل داغ ای دل افسرده باغت می کنم
چو لاله از دل افسرده تا به‌کی بیدل چراغ کشته توان داشت در ته دامن
با دل افسرده نتوانم ثنای شاه گفت کی ثمربخشد درختی‌کش‌ نجو شدشاخ و نرد
نوای صور هم مشکل ‌گشاید گوش استغنا چه نازم بر دل افسرده و ساز خروش او
هر دل افسرده داغ انتظار فیض نیست آفتابست آنکه می‌بینی لباب صبحدم
در دل افسرده مانیست سامان نشاط در چنین فصلی که خون خاک می آید به جوش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
ضمیمه
ضمیمه
غلام
غلام
سنی چوخ ایستیرم
سنی چوخ ایستیرم
سلیقه
سلیقه