زخم دار

لغت نامه دهخدا

زخمدار. [زَ ] ( نف مرکب ) مجروح و مضروب و زده شده. ( ناظم الاطباء ). دارنده زخم. دارای زخم. و رجوع به زخم شود.

فرهنگ عمید

زخمی، مجروح، کسی که زخم و جراحتی در بدن دارد.

فرهنگ فارسی

مجروح و مضروب و زده شده دارای زخم
( صفت ) ۱ - مجدوح. ۲ - مضروب.

جمله سازی با زخم دار

دل صید زخم دار وز دست و زبان خلق هرجا که رفت ناوک پرتاب می‌خورد
من درد دارم ازتوچو عقرب گزیدگان چون مار زخم دار تو پیچی به خویشتن
آسمان خورشید را صیدگاه قهر تو همچو صید زخم دار افتان و خیزان یافته
بیش از هزار و پانصد پنجاه زخم بود بر پیکر بریده سر زخم دار تو
دل رمیدهٔ من زخم دار صید گهیست که زخم صید به تیر و کمان نمی‌باشد
چو خورشید مینو چنان زخم دار سوی سیستان آمد از کارزار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
تسخیر یعنی چه؟
تسخیر یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
علت یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز