حاجیه

لغت نامه دهخدا

حاجیه. [ جی ی َ ] ( ص ) در تداول فارسی زبانان. حاجَّه. حاجِجَة. زنی حج گذارده.

فرهنگ عمید

زنی که به مکه رفته و کعبه را زیارت کرده است.

فرهنگ فارسی

زنی که به مکه رفته باشدوکعبه رازیارت کرده باشد
در تداول فارسی زبانان زنی که حج گذارده

جمله سازی با حاجیه

پدرش ابوالحسن خان فخرالملک اردلان و مادرش عباسه خانم ملقب به حاجیه والیه، دختر عبدالصمد میرزا عزالدوله فرزند محمد شاه قاجار بود.
زبیده خانم تنها زنی بود که به همراه شاه به منزل جیران فروغ‌السلطنه، همسر محبوب ناصرالدین‌شاه، می‌رفت و مسئول جمع‌آوری رخت‌خواب شاه بود. در منزل فروغ‌السلطنه با ننه حاجیه که از زنان اندرون بود آشنا شد و بسیاری از شگردهای دستیابی به منزلت در نزد شاه را از وی آموخت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال نخود فال نخود فال لنورماند فال لنورماند استخاره کن استخاره کن