تاب رفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) در رنج و پیچ و تاب شدن. - در تاب رفتن؛ به خود پیچیدن از درد: در تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد آن طشت را ز خون جگر باغ لاله کرد خونی که خورد در همه عمر از گلو بریخت خود را تهی ز خون دل چندساله کرد.؟
فرهنگ فارسی
( مصدر ) در رنج بودن در پیچ و تاب شدن.
جمله سازی با تاب رفتن
نمیدانم چسان در ره فتادم که رفت از تاب رفتن هم زیادم
ز تاب رفتن محمل مقیم هامون را نه پای آن که ز دنبال کاروان بدود