ازو کشنده تر است آن سیاه نا پروا که چشم باده کش سرمهٔ ناکشیدهٔ اوست
میکده را گشود ار ساقی باقی الست عاشق رند باده کش معتکف مدام شد
چون من بسیست باده کش بزم عشق لیک بودم تنک شراب مرا بیشتر گرفت
ناگوارست ارچه زاهد باده کش گردد کلیم برنمی آید زخشکی گرچه تر دامن شود
من ساده دل و باده کش و دوست پرستم نه زهد و ورع دارم نه حیله و ترفند
هشیار را به منزل دلدار راه نیست از جام عشق باده کش و ترک هوش کن