کلمه تو در زبان فارسی به عنوان ضمیر شخصی دوم شخص مفرد به کار میرود و به مخاطبی که گوینده با او صحبت میکند اشاره دارد. این ضمیر عمدتاً در مکالمات دوستانه و غیررسمی به کار میرود و حس نزدیکی و صمیمیت را منتقل میکند. در مواردی که نیاز به احترام بیشتری باشد، معمولاً از ضمیر شما استفاده میشود که نشاندهنده ادب و احترام به فرد مقابل است. استفاده از تو در زبان محاورهای میتواند به تنظیم فضای گفتگو کمک کند و ارتباط را صمیمیتر کند. به عنوان مثال، در مکالمات بین دوستان یا اعضای خانواده، این ضمیر بیشتر به کار میرود و به نوعی احساس نزدیکی و دوستی را ایجاد میکند. به همین ترتیب، انتخاب بین تو و شما به نوع رابطه و زمینه گفتگو بستگی دارد و هر یک از این ضمایر بار معنایی خاص خود را دارند.
تو
لغت نامه دهخدا
تو. [ ت َ / تُو ] ( اِ ) بمعنی تاب است که تابش آفتاب و امثال آن باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). تاب که از تافتن مشتق است. ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). تابش، مانند تابش آفتاب و جز آن و گرما و حرارت و گرمی. ( ناظم الاطباء ). تاب بمعنی تابنده. || جایی را نیز گویند در صحرا که آب در آن ایستاده بود، و بعربی غدیر خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). مغاک و غدیر و برکه. || تاب و پیچش. || دور [ دَ / دُو ] و تا و نورد. ( ناظم الاطباء ).
تو. ( اِ ) بمعنی پرده و ته و لا می باشد، چنانکه گویند توبرتو، یعنی پرده برپرده و لای برلای و ته برته. ( برهان ) ( آنندراج ). پرده باشد و آن را تاه و توه نیز گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). توه و تاه که لای نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ). بمعنی تا آید چنانکه گویند دوتو، و تا و تاه و ته و توی و لا مترادف این اند. ( شرفنامه منیری ). چین و تا و لا و پرده. ( از ناظم الاطباء ):
چهل دیبای چینی بسته در هم
دوتو درهم فکنده سخت و محکم.( ویس و رامین ).به صدمه نفس سرد من ز گرمی تو
کز اوست خرقه نه توی آسمان یکتا.مجیر بیلقانی.آن پشیمانی و یارب رفت ازو
شست بر آیینه زنگ پنج تو.( مثنوی چ خاور ص 130 ).چشم احول از یکی دیدن یقین
ناظر شرک است نه توحیدبین
تو که فرعونی همه مکری و زرق
مر مرا از خود نمی دانی توفرق
منگر ازخود، در من ای کژباز، تو
تا یکی تو را نبینی تو دو تو.( مثنوی چ خاور ص 254 ).نبینی که در معرض تیغ و تیر
بپوشند خفتان صدتو حریر.( بوستان ).هزار گونه سپر ساختیم و هم بگذشت
خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه توئی.سعدی.نوبهار از غنچه بیرون شد به یک تو پیرهن
بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین.سعدی.این اطلس مرصع نه تو سپهر نیست
عکس فروغ چتر شه هفت کشور است.بدر شاشی ( ازشرفنامه منیری ).- توبرتو؛ لابرلا. رجوع به توبرتو شود.
- دوتو کردن چیزی را؛ دونیمه کردن. به دو تا کردن آنرا: ایاز خدمت کرد و کارد از دست او بستد و گفت از کجا ببرم، گفت: از نیمه.ایاز زلف دوتو کرد و تقدیر بگرفت و فرمان بجای آوردو هر دو سر زلف خویش را پیش محمود نهاد. ( چهارمقاله نظامی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
فرهنگ معین
لب رفتن ( ~. رَ تَ ) (مص ل. ) مأیوس شدن، دمق شدن.
لک رفتن ( ~. رَ تَ ) (مص ل. ) ۱ - پر ریختن مرغ در فصل معینی از سال. ۲ - مجازاً دمق شدن.
(تُ ) [ په. ] (ضم. ) ضمیر شخصی منفصل دوم شخص مفرد.
(اِ. ) اندرون، درون چیزی.
(اِ. ) = توی. توه: پرده.
فرهنگ عمید
برکه، تالاب.
۱. اندرون.
۲. میان و درون چیزی، لای چیزی.
* توبرتو: (قید، صفت ) ‹تودرتو، توبه تو› دارای تاها یا لاهای متعدد، لابه لا، لابرلا، تابرتا، پیچ درپیچ، درهم وبرهم.
تابش هایی که از یک منبع تابنده مانند خورشید و آتش و لامپ پراکنده می شود، تاب، تف.
فرهنگ فارسی
هلاک شونده ٠ نعت است از توائ به معنی هلاک شدن ٠
دانشنامه عمومی
تو (رمان). تو ( انگلیسی: You ) عنوان کتابی است از کارولین کپ نس که در سپتامبر ۲۰۱۷ منتشر گردید. این کتاب تاکنون به ۱۹ زبان ترجمه گردیده است و یک سریال تلویزیونی با همین عنوان از آن اقتباس گردیده است.
تو (فیلم ۱۹۸۱). «تو» ( انگلیسی: Fire ) یک فیلم است که در سال ۱۹۸۱ منتشر شد.
تو (ها ها ها). «تو ( ها ها ها ) » ( به انگلیسی: You ( Ha Ha Ha ) ) ترانه ای از خوانندهٔ بریتانیایی چارلی ایکس سی ایکس از اولین آلبوم استودیویی وی تحت عنوان عاشقانه حقیقی می باشد که در فوریهٔ سال ۲۰۱۳ همراه با چندین ریمیکس به عنوان چهارمین تک آهنگ از این آلبوم منتشر شد. موزیک ویدئو برای این ترانه در ۱۰ ژانویهٔ سال ۲۰۱۳ بر روی یوتیوب منتشر شد.
ویکی واژه
توف
ضمیر شخصی منفصل، دوم شخص مفرد.
تُو: در گویش گنابادی به معنای تب و سردرد و گرمای بدن است.
تَوَو:در گویش گنابادی یعنی ظرف سرخ کن، ماهی تابه، ظرف مسی که برای تف دادن غذا یا پختن غذا با روغن استفاده میشود.
(گفتگو): داخل و درون چیزی. مقابل بیرون. تو آمدن، به درون، به داخل.
لایه، طبقه، رشته، لا. تو در تو: لا به لا.
توی، توه، لا، پرده.
اندرون، درون چیزی.
پر ریختن مرغ در فصل معینی از سال.
مجازا دمق شدن.
لب رفتن (~. رَ تَ)
مأیوس شدن، دمق شدن.
تاب، فروغ، حرارت.
تاب، پیچ.
برکه، تالاب.