تبار

تبار در زبان فارسی به معنای اصل و ریشه، به ویژه در ارتباط با نسل‌ها و خانواده‌ها است. به عبارتی ساده‌تر، تبار نشان‌دهنده‌ی گروهی از افراد یا یک فرد است که از نیاکان و خویشاوندان مشترکی برخوردارند. این مفهوم نه‌تنها به نژاد و نسل اشاره دارد، بلکه به پیوندهای خانوادگی و اجتماعی نیز مربوط می‌شود. تبار می‌تواند هویت فرد یا گروهی را شکل دهد و نشان‌دهنده‌ی تاریخچه و فرهنگ آن‌ها باشد. در واقع، شناخت تبار به ما کمک می‌کند تا به ریشه‌های فرهنگی و اجتماعی خود پی ببریم و اهمیت پیوندهای خانوادگی را در زندگی‌امان درک کنیم.

لغت نامه دهخدا

تبار.[ ت َ ] ( اِ ) دودمان و خویشاوندان را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). دودمان و خویشاوندان و قرابتان را گویند.( برهان ). خاندان و اولاد. ( غیاث اللغات ). اولاد و طایفه و آل. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خاندان و دودمان. ( شرفنامه منیری ). دودمان و خویشاوندان. ( فرهنگ رشیدی ). نسل و دودمان. لفظ مذکور مجازاً در خویشاوندان و اقربا استعمال میشود. ( فرهنگ نظام ). آل و دودمان و خویشاوندان و طایفه و اهل. ( ناظم الاطباء ): 
دور ماند از سرای خویش و تبار
نسری ساخت بر سر کهسار.رودکی.چهل خواهرستش چو خرم بهار
پسر خود جز این نیست اندر تبار.فردوسی.نکوهش مخواه از جهان سر بسر
نبود از تبارت کسی تاجور.فردوسی.ز من ایمنی، ترس بر دل مدار
نیازارد از من کسی زان تبار.فردوسی.به پسند دل خویش او را درخواست زنی 
ز تباری که ستوده است به اصل وبگهر.فرخی.ستوده پدر خویش و شمع گوهر خویش 
بلندنام و سرافراز در میان تبار.فرخی.توران بدان پسر دهی ایران بدین پسر
مشرق بدین قبیله و مغرب بدان تبار.منوچهری.امروز خلق را همه فخر از تبار اوست 
وین روزگار خوش همه از روزگار اوست.منوچهری.غم عیال نبود و غم تبار نبود
دلم برامش آکنده بود چون جبغوت.طیان.نامه ها رسیده بود به غزنین که از تبار مرداویز وشمگیرکس نمانده است نرینه که ملک بدو توان داد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 35 ).
من شرف و فخر آل خویش و تبارم 
گر دگری را شرف به آل و تبار است.ناصرخسرو.و امروز بمن همی کند فخر
هم اهل زمین و هم تبارم.ناصرخسرو.تبار و آل من شد خوار زی من 
ز بهر بهترین آل و تباری.ناصرخسرو.چرا ز دولت عالی تو بپیچم روی 
که بنده زاده این دولتم به هفت تبار.مسعودسعد.تبار خود را آتش پرستی آموزد
بدان رسوم کز اجداد دید و ازآبا.سوزنی.فرزند سعد دولت فرزند سعدملک 
چون جد و چون پدر شرف دوده و تبار.سوزنی.من کار بدین جا رسانیدم که این طاغی را از آل و تبارش جدا ساختم. ( کتاب النقض ص 417 ). ابن عم من و منعم من با من و تبار من آن کرد که پدرانش با پدران من کردند. ( کتاب النقض ص 418 ).

فرهنگ معین

(تَ ) (اِ. ) اصل، نژاد.
( ~. ) [ ع. ] (اِ. ) هلاک، هلاکت.

فرهنگ عمید

هلاک، دمار.
۱. اصل ونسب، نژاد.
۲. خاندان، دودمان: چو اندر تبارش بزرگی نبود / نیارست نام بزرگان شنود (فردوسی: لغت نامه: تبار ).

فرهنگ فارسی

اصل ونسب، نژاد، خاندان، دودمان، هلاک، دمار، جهنم، دوزخ
( اسم ) هلاک هلاکت.
ابن عیاض یکی از دو کس که عثمان بن عفان را بقتل رساندند. دیگری سودان بن حمران بود.

فرهنگستان زبان و ادب

{descent} [جامعه شناسی] پیوند و ارتباطی که فرد با نیا یا گروهی از نیاکان خود دارد

دانشنامه عمومی

تبار (بورگس). تبار ( بورگس ) ( به اسپانیایی: Tobar ) یک شهرستان در اسپانیا است که در کاستیا و لئون واقع شده است.
تبار ۱۲ کیلومترمربع مساحت و ۴۳ نفر جمعیت دارد و ۸۹۲ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.

ویکی واژه

discendente
هلاک، هلاکت.
اصل، نژاد.

جمله سازی با تبار

چو پا به بخت خود و اعتبار خویش زدم به روی دست، مرا سرو آشیان می داد
پی اثبات اقبالش که مستغنی است از شاهد دو شاه عادل از توران به کسب اعتبار آمد
جز ثنا قیمت ثنا نگرفت آبرو برد و اعتبار گذاشت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس فال ابجد فال ابجد فال سنجش فال سنجش