خفه

در لغتنامه‌های فارسی، واژهٔ خفه با دو صورتِ هجاییِ [خََفَ] و [خَفِ] ثبت شده و در جایگاه اسم به کار رفته است. این واژه معادلِ خُپه دانسته شده و به حالتِ فشردگی و گرفتگی گلو اشاره دارد. همچنین در برخی منابع، به صورت‌های دیگری مانند خُبه، خَبَک و خَباک نیز آمده است. این واژه در کاربردهای گوناگون، معانی دیگری همچون بدارآویختگی، عطسه و نیز حالتِ احتباس نفس یا گرفتگی و بریدگی دم را در بر می‌گیرد. علاوه بر این، در قالبِ صفت نیز به کار می‌رود و در برابرِ واژه‌های باز و صاف قرار می‌گیرد؛ برای نمونه در عبارت‌هایی مانند: رنگ این اتاق خفه است یا صدای او خفه است که به معنای گرفته و بسته بودن فضا یا صدا اشاره دارد. بنابراین، خفه در حوزه‌های معناییِ گوناگون، از نشان‌دادنِ گرفتگی فیزیکی گلو و نفس تا توصیفِ کیفیتی غیرملموس مانند فضا و صدا را در بر می‌گیرد و در متون کهن و فرهنگ‌های لغت با دامنه‌ای از معانی و کاربردهای مرتبط ثبت شده است.

لغت نامه دهخدا

خفه. [ خ َف َ / ف ِ ] ( اِ ) خپه. فشردگی گلو. ( ناظم الاطباء ). خبه. خَبَک. خَباک. ( یادداشت بخط مؤلف ). || بدارآویختگی. || عطسه. || احتباس نفس. نفس بریده و دم گرفته. ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) گرفته. مقابل باز و صاف. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون: رنگ این اطاق خفه است. صدای او خفه است.
- خفه خفه؛ آهسته آهسته در سخن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- هوای خفه؛ هوایی که دم کرده و نفس در آن تنگ میشود. هوای دم کرده. ( یادداشت بخط مؤلف ): زیر آسمان گرم و هوای خفه برای سوسن یکنواخت و غم انگیز بود. ( سایه روشن صادق هدایت ص 12 ).
|| دلتنگ. دلگیر. ( یادداشت بخط مؤلف ): دورنمای شهر خفه، مرموز... پیدا بود. ( سایه روشن صادق هدایت ص 10 ).
- اطاق خفه؛ اطاق دلگیر.
|| تنگ خلق. کج خلق. ( از لغت محلی شوشتر ).
- خفه شدن؛ تنگ خلق شدن. چون: از دست فلانی کم کم داشتم خفه می شدم.
- خفه کردن؛ تنگ خلق کردن. عصبانی کردن. چون: حسن داشت کم کم مرا خفه می کرد.
|| گلوفشرده. ( ناظم الاطباء ). مرده بر اثر فشردن گلو.
- خفه شدن؛ گلو فشردن و بر اثر آن مردن.
- خفه گردیدن؛ خفه شدن. مردن بر اثر فشرده شدن گلو. ( یادداشت بخط مؤلف ). بسته شدن راه گلو:
برنجد گلویی که بی خون بود
خفه گردد ار خونش افزون بود.نظامی.- خفه نمودن؛ خفه کردن.
|| سرفه. سعال. ( ناظم الاطباء ).
خفه. [ خ ُ ف َ / ف ِ ] ( اِ ) سرفه. سعال. ( ناظم الاطباء ).
خفه. [ خ ِف ْ ف َ ] ( ع مص ) سبک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). سبک شدن و در خدمت. شتافتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِمص ) سبکی. ( منتهی الارب ) ( دهار ).

فرهنگ معین

(خَ فِ ) [ په. ] (ص. ) = خپه. خبه: ۱ - گلو فشرده، کسی که به خفگی دچار شده باشد. ۲ - تاریک، دلگیر. ۳ - دارای رطوبت و گرما یا آلودگی زیاد. ۴ - (عا. ) ساکت باش.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی کسی که دچار حالت خفگی شده باشد.
۲. فاقد هوا یا نور کافی.
۳. ویژگی صدای مبهم.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آنکه دچار خفگی شده گلو فشرده ۲ ٠ - ( اسم ) فشردگی گلو.
سبک گردیدن سبک شدن و در خدمت

جمله سازی با خفه

برنجد گلوئی که بی خون بود خفه گردد از خونش افزون بود
آنچه گوید به صلایی خفه سیمرغ از قاف سیم واخوانم و با صوت و صدا، آن گویم
شاه اگر بیدار باشد، گو رعیت خفه باش گرگ را خواب شبان با گله همدم می‌کند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
کس کش
کس کش
دلایل
دلایل
چیپ
چیپ
داشاق
داشاق