حسنی

حسنی نامی دخترانه با ریشۀ عربی است که تلفظ صحیح آن به فارسی حُسنا می‌باشد. این نام در زبان عربی به‌صورت حُسنیٰ نوشته می‌شود و تلفظ آن بر وزن فُعلی است. ازلحاظ معنایی، این نام برگرفته از ریشۀ «ح‑س‑ن» به معنای نیکی و زیبایی است و به‌صورت صفت تأنیت به معنی نیکو، زیبا و پسندیده به‌کار می‌رود. در متون کهن فارسی و عربی، این واژه برای توصیف امور دارای کیفیت برتر و شایسته به‌کار می‌رفته است. کاربرد این نام در فرهنگ فارسی‌زبان، نشان‌دهنده‌گرایش به نام‌هایی با بار معنایی مثبت و ارزشمند است. انتخاب چنین نامی علاوه بر زیبایی آوایی، بیانگر آرزوی برخورداری دارنده‌ی نام از صفات نیک و فضیلت‌های اخلاقی است.

لغت نامه دهخدا

حسنی. [ ح ُ نا ] ( ع ص ) تأنیث احسن. ( غیاث ). زن نیکو. زن نیک تر. مقابل سَوئی ̍. فرق میان آن با حسن و حسنة این است که حسن در جوانان اعیان گویند چنانکه حسنه آنگاه که وصف باشد و اگر اسم بود در جوانان متعارف و حسنی تنها در جوانان گفته میشود نه در اعیان. || عاقبت بخیری. اعاقبة حسنه. قوله تعالی: ان له عندها للحسنی. ( قرآن 50/41 ). و گفته اند: حسنی، نظر است به سوی خدای تعالی.و در تفسیر آیه ٔ: للذین احسنوا الحسنی و زیادة. ( قرآن 26/10 ) گفته اند: که حسنی، بهشت است و زیاده نظر بوجه اﷲ است. || الاسماء الحسنی؛ نامهای نودونه گانه خدای تعالی مانند کریم و رحیم و رازق و جز آن: ادعوا اﷲ او ادعوا الرحمن ایاما تدعوا فله الاسماء الحسنی. ( قرآن 110/17 ). تثنیه، حسنیان و حسنیین. ج، حُسنیات، حُسَن. || ( حامص ) رؤیت خدای عزوجل. || شهادت: هل تربصون بنا الا احدی الحسنیین. ( قرآن 52/9 ). ( منتهی الارب ). || نیکویی. ( مقدمة الادب زمخشری ) ( محمودبن عمر ربنجنی ).
حسنی. [ ح َ س َ نی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به حضرت ابومحمد امام حسن بن علی بن ابیطالب. سید حسنی مقابل سید حسینی. ج، سادات حسنی. || منسوب به حسن بصری. || منسوب به حسنة شرحبیل. || منسوب به قریه ای از بیضای فارس. ( سمعانی ).
حسنی. [ ح َ س َ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ یکی از محدثین و اخباریان شیعه است، و از اوست: «کتاب اخبار معاویة»، «کتاب الفضایل »، «کتاب الکشف ». ( ابن الندیم ).
حسنی. [ ح َ س َ ] ( اِخ ) احمدبن ابیطالب. مکنی به ابوبکر از علمای قرن چهاردهم هجری. او راست: «روض الاخبارو نزهة الافکار» در تاریخ کشور الجزائر تا سال 1318 هَ. ق. چ الجزائر 1901 م. ( معجم المطبوعات عربی ).
حسنی. [ ح َ س َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سعیدآباد. بخش مرکزی شهرستان سیرجان شمال سعیدآباد سر راه سعیدآباد - زیدآباد. جلگه. سردسیر. سکنه آن 300 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات، پنبه. شغل اهالی زراعت. راه، شوسه. سربازخانه سیرجان نزدیک این ده واقع است. ( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
حسنی. [ ح ُ ] ( اِخ ) قریه ای نزدیک علوی میان راه سلطان آباد اراک و اصفهان. و گاه این دو را با هم «عَلوی حسنی » گویند. مابین حسین آباد و ده حق.
حسنی. [ ح َ س َ ] ( اِخ ) چاهی نزدیک معدن النقره است که از آن زبیده بوده است. ( معجم البلدان ).

فرهنگ معین

(حُ نا ) [ ع. ] (ص. ) مؤنث «احسن ». ۱ - نیکوتر. ۲ - (اِ. ) عاقبت نیکو. ۳ - کار نیک. ۴ - رؤیت خدا. ۵ - فیروزی. ۶ - شهادت.،اسماء ~ نام های خدا که شمارة آن ها ۹۹ است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره.

فرهنگ عمید

نیک، خوب.

فرهنگ فارسی

احسن، خوبتر، نیکوتر، پیروزی، عاقبت خوب وکارخوب
۱ - ( صفت ) مونث (( احسن ) ) نیکوتر مقابل سوای. ۲ - ( اسم ) عاقبت نیکو. ۳- کار نیک. ۴ - رویت خدا. ۵ - فیروزی. ۶ - شهادت. یا اسمائ حسنی. نامهای خدا که شمار. آنها ۹۹ است مانند: رحیم کریم رزاق و غیره.
نام قصری و منسوب به حسن ابن سهل وزیر مامون است

فرهنگ اسم ها

اسم: حسنی (دختر) (عربی) (تلفظ: hosnā)
معنی: ( حُسنا ) ( عربی ) ( در قدیم ) نیک، پسندیده

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حسنی (ابهام زدایی). حسنی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • احمد بن ابراهیم حسنی، ابوالعباس احمد بن ابراهیم بن حسن، محدّث، مورخ و فقیه زیدی در قرن سوم و چهارم• حسن بن احمد جلال یمنی، جلال الیمَنی، حسن بن احمد حسنی علوی، فقیه، مفسر و ادیب زیدی مذهب قرن یازدهم • ابو المکارم محمود بن محمّد حسنی واعظ، مصنف «دقائق التاویل»، از دانشمندان شیعی سده هفتم هجری• محمد بن محمد حمودی حسنی، معروف به شریف ادریسی، مؤلف کتاب نزهة المشتاق فی إختراق الآفاق در موضوع جغرافیای عمومی
...

ویکی واژه

مؤنث «احسن».
نیکو
عاقبت نیکو.
کار نیک.
رؤیت خدا.
فیروزی.
شهادت.؛اسماء ~ نام‌های خدا که شمارة آن‌ها ۹۹ است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره.

جمله سازی با حسنی

ز بتان تو را گزیدم که شه بتان حسنی من اگرچه خود گدایم دل پادشاه دارم
تو شاه حسنی و، ناید پسندت بنده‌ای جز من؛ اگر از بندگان خدمتگزاری‌های من بینی
برق حسنی در نظر دارم به خود پیچیده‌ام جوهر آیینه یعنی موی آتش دیده‌ام