جوهر

این واژه در زبان فارسی دارای معانی و کاربردهای متنوعی است که در ادامه به تفصیل هر یک از معانی این کلمه می‌پردازیم:

به معنی گوهر (سنگ گرانبها)

یکی از معانی اصلی و قدیمی واژه جوهر، همان گوهر است که به سنگ‌های قیمتی و گرانبها اشاره دارد. گوهرها شامل سنگ‌هایی مثل یاقوت، الماس، فیروزه، زمرد و غیره هستند که ارزش مادی و معنوی بالایی دارند و در جواهرسازی به کار می‌روند.

اصل و ذات هر چیز

در فلسفه و زبان، جوهر به معنای ذات یا اصل بنیادین هر چیز است؛ یعنی آن چیزی که ماهیت و وجود یک پدیده را تشکیل می‌دهد و بدون آن، آن چیز قابل تصور نیست. این معنا به‌ویژه در مباحث فلسفی و علمی کاربرد دارد و از آن برای اشاره به ماهیت واقعی اشیاء و موجودات استفاده می‌شود.

نام برخی اسیدها و محلول‌ها

در زبان فارسی، بعضی از محلول‌ها و اسیدها را به صورت عامیانه یا سنتی جوهر می‌نامند. مثلاً: جوهر لیمو: به محلول اسیدی و ترش لیمو گفته می‌شود که در آشپزی و صنایع مختلف کاربرد دارد.

به معنی رشید (شخص خردمند و با فهم)

یکی از معانی کمتر رایج ولی ادبی این کلمه اشاره به صفات انسانی مانند خردمندی، فهم و درایت است. این کاربرد بیشتر در اشعار و متون کلاسیک فارسی دیده می‌شود و این واژه به عنوان نمادی از ارزش‌های درونی و معنوی انسان به کار می‌رود.

لغت نامه دهخدا

جوهر. [ ج َ هََ ] ( معرب، اِ ) گوهر. ( مهذب الاسماء ). هر سنگ که از آن منفعتی برآید همچو الماس و یاقوت و لعل و امثال آن، معرب گوهر است که مروارید باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( برهان ). هر یک از سنگهای نفیسه همچون الماس و یاقوت و امثال آن. ( برهان ). جوهرة یکی آن. ج، جواهر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اصل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( برهان ). نژاد. ( منتهی الارب ) ( برهان ):
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که درآفرینش ز یک گوهرند.سعدی.ماده هر چیزی و گوهر. ( منتهی الارب ) ( برهان ): و ملاط وی [ هرَمان مصر ] از جوهری است که هیچ چیز بر وی کار نکند. ( حدود العالم ). || دلاور. ( منتهی الارب ). کنایه از مردم رشید و صاحب رشد. ( برهان ). || شراب. عرق، و در بیت ذیل گمان میرود ایهام بدین معنی است: 
از آنرو هست یاران را صفاها با می لعلش 
که غیر از راستی نقشی در این جوهر نمی گیرد.حافظ ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). || موج چوب و استخوان. ( برهان ). موج آهن و موج چوب و استخوان، و این معنی در فارسی اطلاق شود. ( آنندراج از سراج ). || ( اصطلاح شیمی ) بعضی اسیدها را بنام جوهر خوانند مانند: جوهر سرکه، اسید استیک. جوهر شوره، اسید ازتیک. جوهر گوگرد، اسید سولفوریک. جوهر لیمو، اسید سیتریک. رجوع به اسید شود. || فلز: اندر وی [ اندلس ] معدن همه جوهرهاست از سیم و زر و مس و ارزیر و آنچه بدین ماند. ( حدود العالم ). || قسمی مرکب مصنوع مایع برنگهای مختلف سبز و قرمز و آبی و بنفش که با آن نویسند، نه مرکب معمول از دوده و صمغ. || ( اصطلاح منطق و فلسفه ) آنچه بذات خود قائم باشد. ضد عَرَض. ( منتهی الارب ). موجود قائم بنفس. ( اقرب الموارد ). آنچه بخود پاید. آنکه بخود پاید. ( مهذب الاسماء ). وجود مطلق و موجود لا فی موضوع و موضع. ( برهان ).جوهر ماهیتی است که هرگاه در اعیان وجود پیدا کند در موضع نیست و آن منحصر به پنج است هیولی، صورت، جسم، نفس و عقل زیرا جوهر یا مجرد است یا غیرمجرد، قسمت نخست یا متعلق به بدن است علاقه تدبیر و تصرف یا متعلق نیست. اولی عقل و دومی نفس است. و قسم دوم از شق اول و آن جوهری که مجرد نباشد یا مرکب است یا نیست اولی جسم است و دومی یا حال است یا محل است اولی صورت است و دومی هیولی است و این حقیقت جوهری در اصطلاح اهل اﷲ نفس رحمانی و هیولای کلی نامیده میشود. جوهر منقسم میشود به بسیط روحانی چون عقول و نفوس مجرد و به بسیط جسمانی چون عناصر و به مرکب در عقل نه در خارج چون ماهیات جوهری مرکب از جنس و فصل و به مرکب در عقل و در خارج چون مولدات سه گانه. ( تعریفات علامه جرجانی ). در اساس الاقتباس آمده: در رسم جوهر گفته اند: جوهر موجودی است نه در موضوع، و مراد از این عبارت نه آن است که وجود داخل است در مفهوم جوهر، چه مفهوم جوهر را جزو نیست، چنانکه گفتیم، والا آن جنسی عالی نبود، و نه آنکه وجود لازم جوهر است تا هرچه جوهر بود همیشه موجود بود، بل مراد آن است که جوهر چون موجود باشد وجودش نه از قبیل چیزهائی بود که در موضوع بود، واین معنی از لوازم جوهر است. و جوهر را صفتهائی دیگر باشد که در بعضی از آن بعضی اعراض نیز مشترک باشند. مثلاً چنانکه جوهر را ضد نبود و از شأن او بود که محل اضداد بود چه ضدان دو عرض باشند از یک جنس که میان ایشان غایت دوری باشد و بر سبیل تعاقب در یک موضوع حلول کنند. و جوهر قابل اشد و اضعف نبود، چه انسانی انسان تر از انسانی دیگر نتواند بود. مانند سیاهی که سیاه تر بود از سیاهی دیگر. و جوهر بسیط بود یا مرکب، و بسیط یا جزو مرکب باشد یا نبود، و جزو مرکب یا محل بود، و آن جزوی بود که مرکب به او بقوت باشد و آنرا ماده خوانند و یا حال بود و آن جزوی بود که مرکب به او بفعل بود، و آنرا صورت خوانند و مرکب که مرکب بود از این دو، آنرا جسم خوانند. و این سه نوع را جواهر مادی خوانند. و اما بسیطی که جزو مرکب نبود، و آنرا جواهر مفارقه خوانند، هم دو گونه بود، یا متصرف بود در مادیات بر سبیل تدبیر، و آنرا نفس خوانند، یا نبود و آنرا عقل خوانند. پس جوهر به این قسمت پنج نوع بود: ماده، صورت، جسم، نفس و عقل. و این هر پنج،یا جزوی باشند یعنی اشخاص، و آنرا جواهر اولی خوانند، یا کلی باشند، یعنی انواع و اجناس و آنرا جواهر ثانیه و ثالثه خوانند. این است انواع جواهر بقسمت اولی ̍. و بباید دانست که جوهر ذاتیست انواع جواهر را بخلاف عَرَض که ذاتی نیست اجناس اَعراض را، و به این سبب اجناس اَعراض را بتفصیل در اجناس عالیه برشمرده اند. و انواع جواهر را در تحت یک جنس عالی که جوهر است شمرده، چه مفهوم از جوهر حقیقت و ذات اوست. و آنکه چون موجود باشد نه در موضوع بود لازم آن ذات و مفهوم از عرض عارض بودن است موضوعی را، لازمش آنکه چون موجودباشد در موضوعی بود. و عارض بودن چیزی چیزی را بعد از تحقق ماهیت آن چیز بود. و نه لفظ عَرَض دال است بر آن حقیقت که او عارض غیری است و نه معنی رسم او، پس هر یکی از اجناسی که عَرَض لازم آن اجناس است جنس عالی است، چه دال بر آن حقیقت و ذات است، و هیچ ذاتی نیست که میان همه مشترک باشد و بجای جنس بود همه را.( اساس الاقتباس صص 37 - 39 ). || استعداد. لیاقت. توانائی. قدرت:

فرهنگ معین

(جُ هَ ) [ معر. ] (اِ. ) ۱ - اصل و عصارة هر چیز. ۲ - هر چیزی که قایم به ذات خودش است. ۳ - هر سنگ گرانبها.

فرهنگ عمید

۱. هر نوع مادۀ رنگی که در رنگ رزی و تولید مواد غذایی کاربرد دارد.
۲. مایع رنگی صنعتی که در تولید نوشت افزار کاربرد دارد.
۳. استعداد و شایستگی.
۴. حقیقت.
۵. اصل و خلاصۀ چیزی.
۶. (فلسفه ) [جمع: جواهر، مقابلِ عرض] آنچه قائم به ذات باشد.
۷. [جمع: جواهر] [قدیمی] هریک از سنگ های گران بها مانند الماس، زمرد، یاقوت، فیروزه، و مروارید که بیشتر برای زینت به کار برده می شود.
۸. [قدیمی، مجاز] درخشش، جلا.
* جوهر بوره: (شیمی ) =اسیدبوریک
* جوهر سرکه: (شیمی ) =اسیداستیک
* جوهر فرد: (فلسفه ) [قدیمی] ذره که قابل تجزیه نباشد، جزء لایتجزا.
* جوهر گوگرد: (شیمی ) =اسیدسولفوریک
* جوهر مورچه: (شیمی ) =اسیدفرمیک

فرهنگ فارسی

گوهراصل وخلاصه هرچیز، قائم به ذات، یاقوتزمرد
( اسم ) ۱- اصل و خلاص. هر چیز. ۲- آنچه قایم بذات باشد مقابل عرض. ۳- هر سنگ گرانبها مانند یاقوت الماس فیروزه هر یک از احجار کریمه. جمع: جواهر جواهرات. ۴- بعضی اسیدها را بنام جوهر خوانند مانند جوهر سرکه اسید استیک جوهر اسید سولفوریک جوهرلیمو اسید سیتریک ۵.- اصیل پاک نژاد.۶- رشید صاحب رشد. یا جوهر فرد. کوچکترین جزو هر جسم که قابل تجزیه و تقسیم نیست ( بعقید. قدما ).جمع: جواهر فرده.
ابن عبدالله رومی مکنی به ابوالحسن و معروف به کاتب رومی از سرداران پیروزمند و از موالی المغر عبیدی.

فرهنگ اسم ها

اسم: جوهر (دختر) (فارسی) (تلفظ: johar) (فارسی: جوهر) (انگلیسی: johar)
معنی: گوهر

دانشنامه عمومی

جوهر (ترانه کلدپلی). «جوهر» آهنگی از گروه موسیقی راک بریتانیایی کلدپلی از ششمین آلبوم استودیویی آنان داستان ارواح است. این آهنگ به عنوان پنجمین تک آهنگ از آلبوم در ۱۳ اکتبر ۲۰۱۴ منتشر شد. پیش از انتشار خود، "Ink" به شماره ۱۵۶ در Singles Chart انگلیس رسید.

دانشنامه آزاد فارسی

جوهَر
(یا: گوهر) اصطلاحی در منطق و فلسفه. تعریف مشهور آن عبارت است از ماهیتی که اگر در خارج تحقق یابد نیاز به چیزی دیگر یا به اصطلاح به موضوع ندارد. بحث در بابِ جوهر در هر دو مقولۀ هستی شناسی و معرفت شناسی میسر است. بخش اول آن به طور مبسوط در فلسفۀ یونانی و قرون وسطا مورد بحث قرار گرفته ولی بحث از بخش دوم تنها در قرون اخیر مطرح شده است، در فلسفۀ اسلامی نیز نخستین بار بحث معرفت شناسی آن توسط علامه طباطبایی در بحث ادراکات اعتباری مطرح گردید، و مآلاً از گونۀ مفاهیم کسبی دانسته شد. و اما در بُعد هستی شناسی بنابه تقسیم عقلی، جوهر یا جدا و مفارق از ماده استیا غیرمفارق. جوهر مفارق یا هیچ گونه تعلقی به ماده ندارد که عقل استیا در فعل تعلق به ماده دارد که نفس است. جوهر غیرمفارق یا مرکب است که جسم است،یا مرکب نیست، در این صورت یا محل است که هیولی خواهد بود، یا محل نیست که صورت خوانده می شود. نیز ← عَرَض

جملاتی از کلمه جوهر

درخورد عرض جوهر هر چیز موقعی است در استخوان‌ گو چه فروشد عیار مغز
چو جوهر بر دم شمشیر او دادم دل خود را به یمن تیغ او آخر گشودم مشکل خود را
هارناک (پژوهشگر آلمانی) دربرداشت و تفسیر خود از مسیحیت، هیچ جایی برای حیات، رشد یا تکامل باقی نگذاشته بود، بلکه می‌کوشید که همه پیرایه‌ها را جدا کند تا محتوای ثابت و اصیلی را به عنوان جوهر مسیحیت نگاه دارد.
چو مردان راه کن در جوهر جان که تا بینی حقیقت سرّ سبحان