جماع

جماع به معنای نزدیکی جنسی بین زن و مرد است و به طور کلی به عمل آمیزش و مقاربت اشاره دارد. این واژه در زبان فارسی و عربی به کار می‌رود و به معنای اتصال و نزدیکی فیزیکی بین دو جنس مخالف است. در فرهنگ‌ها و ادیان مختلف، جماع دارای ابعاد معنوی و اخلاقی خاصی نیز می‌باشد و به عنوان یک عمل طبیعی و ضروری در زندگی زناشویی شناخته می‌شود. جماع یکی از ارکان مهم روابط زناشویی به شمار می‌رود که می‌تواند به تقویت پیوند عاطفی و فیزیکی میان زوجین کمک نماید. این عمل نه تنها موجب نزدیکی جسمی می‌شود بلکه احساسات و عواطف را نیز تقویت می‌کند. در واقع، جماع می‌تواند به عنوان یک وسیله ارتباطی موثر در زندگی مشترک عمل کند و به بهبود کیفیت زندگی زناشویی کمک کند.

لغت نامه دهخدا

جماع. [ ج ِ ] ( ع اِ ) جمع چیزی. || ( ص ) کلان. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قدر جماع؛ دیگ کلان. || ( مص ) مجامعت. ( اقرب الموارد ). گرد آمدن با کسی. ( فرهنگ فارسی معین ). وطی کردن. نکاح. ( ربنجنی ). کنایه از نکاح است. ( مهذب الاسماء ). صحبت. مواقعه. مباضعة. نیک. رفث. وقاع. مباشرت. آمیزش. با هم پیوستن. و با لفظ دادن مستعمل. ( آنندراج ):
ای خواجه زنت که شیوه ها انگیزد
هر لحظه جماعی دهدو بگریزد
گفتی که زنم چو پیشت آید برخیز
در پیش زن تو... من برخیزد.میرخسرو ( از آنندراج ).
جماع. [ ج ُ ] ( ع ص ) کلان. ( منتهی الارب ):قدر جماع. ( منتهی الارب ). رجوع به جِماع شود.
جماع. [ ج َم ْ ما ] ( ع ص ) جمع کننده. بسیار جمع کننده.
- جماع العقاقیر؛ داروساز.
جماع. [ ج ُم ْ ما ] ( ع ص، اِ ) هر چیز گرد و فراهم آمده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فراهم آمدنگاه اصل هر چیز. ( منتهی الارب ).
- جماع الناس؛ مردم درآمیخته از هر قبیله. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(جِ ) [ ع. ] (مص ل. ) نزدیکی کردن مرد با زن.

فرهنگ عمید

نزدیکی کردن مرد و زن با یکدیگر، مقاربت.

فرهنگ فارسی

مقاربت، نزدیک شدن مردبه زن، باهم جمع شدن
( مصدر ) ۱- گرد آمدن با کسیموافقت کردن. ۲- نزدیکی کردن مرد با زن مقاربت کردن.
جمع کننده بسیار جمع کننده

ویکی واژه

نزدیکی کردن مرد و زن با یکدیگر؛ مقاربت. آمیزش.

جمله سازی با جماع

سیم بدست آر زانکسی که نهادت بهر جماع تو سیم بر سر دستار
هر یار و آشنا که شود همدم کسی یا از جماعت فقرا یا ز اغنیاست
جماعتی که ندادند دل به ناله ما به خانه دل خود راه رفت ورو بستند