تمام شدن

تمام شدن

تمام شدن به معنای پایان یافتن یا به اتمام رسیدن چیزی است. این واژه در بسیاری از زمینه‌ها و موقعیت‌ها به کار می‌رود و می‌تواند به معنای پایان یک دوره، یک فعالیت، یا حتی یک احساس باشد. وقتی می‌گوییم چیزی تمام شده است، به نوعی به این اشاره داریم که دیگر آن چیز وجود ندارد یا دیگر نمی‌توان به آن ادامه داد. به عنوان مثال، وقتی یک کتاب به پایان می‌رسد، خواننده احساس می‌کند که داستان به اتمام رسیده و دیگر نمی‌تواند ادامه آن را بخواند. تمام شدن می‌تواند در زمینه‌های مختلفی از جمله زمان، منابع، و حتی روابط انسانی به کار رود. برای مثال، وقتی می‌گوییم زمان تمام شده است، به این معناست که دیگر فرصتی برای انجام کاری باقی نمانده است. همچنین، در روابط انسانی، تمام شدن می‌تواند به معنای پایان یک دوستی یا رابطه عاطفی باشد که به دلایل مختلفی ممکن است اتفاق بیفتد. این واژه همچنین می‌تواند بار معنایی خاصی داشته باشد زیرا برای برخی افراد، تمام شدن ممکن است حس ناامیدی یا غم را به همراه داشته باشد، در حالی که برای دیگران می‌تواند نشانه‌ای از شروعی جدید باشد.

لغت نامه دهخدا

تمام شدن. [ ت َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بکمال رسیدن. ( فرهنگ رشیدی ). کامل شدن. ( ناظم الاطباء ): 
این همه یکسره تمام شده ست 
نزد توای بت ملوک فریب.رودکی.زیرا بدین دو جسم طبیعی تمام شد
کز آب و باد و خاک وز افلاک برترند.ناصرخسرو.میانه کار همیباش و به کمال مجوی 
که مه تمام نشد جز ز بهر نقصان را.ناصرخسرو.جهان به مردم دانا تمام باید شد
پس این مراد ترا می تمام باید کرد.ناصرخسرو.آنچه همی جست سکندر هگرز
کی شد یک روز مر او را تمام.ناصرخسرو.ایوان کسری به مداین، شاپور ذوالاکتاف بنا افکند و از بعد او چند پادشاه عمارت می کردند تا بر دست نوشین روان عادل تمام شد. ( نوروزنامه ). اگر آن بنا در روزگار او تمام نشد پسراو آن بناء نیم کرده آن پادشاه تمام کردی. ( نوروزنامه ). || به انتها رسیدن کاری. ( برهان ). به پایان رسیدن. پایان یافتن. به آخر رسیدن. منقضی شدن. انجام یافتن. فرجامیدن. به نهایت رسیدن: گفت من چیز دیگربر این پیوندم تا کار تمام شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101 ). چون مدت سی سال تمام شد. ( قصص الانبیاء ص 151 ).... نشان پختن ماده بود و به نهایت رسیدن بیماری یعنی تمام شدن بیماری. ( ذخیره خوارزمشاهی ). 
گنجشک را که دانه روزی تمام شد
از پیش باز بازنیاید به آشیان.سعدی. || مردن. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ رشیدی ). کنایه از مردن باشد. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کنایه از مردن و فوت شدن هم هست. ( برهان ): به شیر زخمی استوار کرد، چنانکه بدان تمام شد و بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ). خوب همینطور ناگهانی تمام می شدیم. ( سایه روشن صادق هدایت ص 18 ). || نیست و نابود گشتن چنانکه نشانی از او نماند. فنای محض: 
در عاشقی بمیر حسن تا شوی تمام 
نشینده ای هرآنکه بمیرد تمام شد.میر حسن دهلوی ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

بکمال رسیدن. کامل شدن.

ویکی واژه

scadere
stop

جمله سازی با تمام شدن

بنابراین زنی که بعد از تمام شدن عادت ماهانه خود، همچنان خونریزی واژینال دارد و به خونریزی اش قطع نمی‌شود، مُسْتَحاضه محسوب می‌شود.

پس از تمام شدن از چه روی می کاهد ز نور عاریه گر نیست ماهتاب خجل

مه را بود تمام شدن بوته‌گداز ای شوخ پر مناز به ماه تمام خویش
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال فرشتگان فال فرشتگان فال احساس فال احساس فال ماهجونگ فال ماهجونگ