دایر

در حوزه املاک و اراضی، به زمینی که به طور فعال مورد استفاده قرار می‌گیرد و به بهره‌برداری رسیده است، اصطلاحاً زمین دایر گفته می‌شود. این زمین‌ها می‌توانند شامل مزارع در حال کشت و زرع باشند یا دارای بناها و تأسیسات مختلف باشند. به عبارت دیگر، زمینی که به شکل مؤثر و کارآمد از آن استفاده می‌شود، به عنوان زمین دایر شناخته می‌شود. چنین اراضی‌ای معمولاً ارزش بیشتری دارند و می‌توانند به عنوان منبع درآمد و فعالیت اقتصادی مورد توجه قرار گیرند. در نتیجه، شناسایی و ارزیابی این نوع زمین‌ها از اهمیت بالایی برخوردار است، زیرا تأثیر مستقیم بر روی توسعه شهری و روستایی و همچنین بازار املاک دارد.

لغت نامه دهخدا

دایر. [ ی ِ ] ( ع ص ) دائر. گردان. گردنده. گردگرد. گردگردان.
- عدد دایر؛ عدد پنج است و از آنرو آنرا دایر گویند که هر چند او را در اعداد ضرب کنند همان پنج بصورت اصلی خود باز آید 5 در 5 به 25؛5 در 25 = 125؛ 5 در 125 = 625.
|| دایر از فلک کدام بود؟ چون دانی که از روز چند ساعت گذشت و آنگاه اگر مستولیت به پانزده زنی وگر کهری هندوان به شش وگر معوج است به اجزاء ساعات روز آفتاب که نیم شش یک قوس النهار اوست آنچ ازین همه گرد آید دایر خوانند، ای آنچ گشت و برآمد از ازمان معدل النهار از برآمدن آفتاب تا بدان وقت. ( التفهیم بیرونی ص 205 ). دایر در فن اصطرلاب عبارتست از بخشی از قوس النهار که میان موضع کوکب ( یعنی طرف خطی که از مرکز عالم بمراکز کوکب میگذرد ) و افق مشرق یا از قوس اللیل میان مرکز کوکب و افق مغرب باشد. اما باصطلاح زیجها قوسی است از مدار یومی میان طرف خط نامبرده و تقاطع اعلای مدار بانصف النهار بر توالی حرکت معتدل النهار و آنرا دایر ماضی گویند یا بر خلاف توالی و آنرا دایر مستقبل خوانند. ( حاشیه التفهیم ص 205 ). || رایج. متداول. معمول. برقرار. || چرخنده. روبراه. دارای گردش. جاری. موجود. مقابل از کار افتاده و ناچیزو غیر موجود: فلان کارخانه دایرست. مدرسه فلان دایرست. مهمانخانه دایرست. || متعلق. وابسته. منوط. بازبسته: امر دایرست بین رفتن و نرفتن؛ بدین دوباز بسته است. || آباد. آبادان. معمور. مقابل لم یزرع: دایر بودن؛ مقابل بایر بودن. آباد و معمور بودن.

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع. دائر ] (ص. اِفا. )۱ - گردنده. ۲ - آباد، معمور. ۳ - رایج، متداول. ۴ - گردان، چرخنده. ۵ - متعلق، وابسته.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ بائر] در حال فعالیت، برقرار.
۲. [قدیمی] گردنده، دورزننده.

فرهنگ فارسی

دایر، گردنده، دورزننده، آباد، برقرار، ضدبائر
( اسم صفت ) ۱ - گردنده دور افتاده. ۲ - آباد معمور مقابل بایر. ۳ - رایج متداول معمول. ۴ - گردان چرخنده ( کارش دایر شد ) ( مدرسه دایر است ). ۵ - متعلق و وابسته.

جمله سازی با دایر

هیچ در این نقطهٔ پرگار نیست کز خط این دایره بر کار نیست
نقطه دایره لطف دهان تو بود آیت حسن خط مشک فشان تو بود
حلقه میم چو لعل لب خوبان به مزه همچو ابروی بتان دایره نون ناراست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال لنورماند فال لنورماند فال انبیا فال انبیا فال زندگی فال زندگی