ستوه

کلمه ستوه در زبان فارسی به معنای مشقت یا خستگی است و به طور خاص به حالتی اشاره دارد که فرد در اثر فشار، سختی، یا مشکلات زندگی دچار ناراحتی و رنج می‌شود. این واژه در زمینه‌های احساسی و روانی به کار می‌رود و به احساس ناامیدی، خستگی روحی و عاطفی یا ناتوانی در مقابله با چالش‌ها اشاره دارد.

معانی و کاربردها

مشقت و رنج: این واژه به معنای تحمل درد و رنج ناشی از مشکلات و مسائل زندگی است. فردی که در وضعیت ستوه است، ممکن است از شرایط سخت زندگی رنج ببرد.

خستگی روحی: این واژه همچنین می‌تواند به خستگی عاطفی یا روحی اشاره داشته باشد که ناشی از فشارهای روانی است.

ناامیدی: ستوه می‌تواند نشان‌دهنده حس ناامیدی و فقدان انگیزه برای ادامه دادن به زندگی یا مواجهه با مشکلات باشد.

لغت نامه دهخدا

ستوه. [ س ُ ] ( ص ) پهلوی «ستو» ( بی زور )، پازند «ستوه »، ایرانی باستان «اوس تاوه »، از «تو» ( توانستن، قادر بودن )، ستوه فارسی مرکب است از «اوس - توه - ثه »، قیاس کنید با کوتاه ( آنکه زورش کم است ). رجوع کنید به استوه. ضد آن: نستوه ( خستگی ناپذیر ). مخفف آن «سته ». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). ملول و عاجز شده و بتنگ آمده و افسرده. ( برهان ). ملول و سنگین بار و عاجز و خسته و دلتنگ، و سته مخفف ستوه است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). سته. ( اوبهی ). خسته و عاجز مانده. ( صحاح الفرس ). تنگ آمده و ملول و عاجز مانده ( غیاث ): همه با رافع یکی شدند که از ستمهای علی بن عیسی و کارداران او ستوه بودند. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی )

فرهنگ معین

(سُ ) [ په. ] نک استوه.

فرهنگ عمید

۱. خسته، درمانده: خداوند فرمان و رای و شکوه / ز غوغای مردم نگردد ستوه (سعدی۱: ۵۱ ).
۲. افسرده، ملول.
۳. [مقابلِ نستوه] به تنگ آمده، بستوه، بسته.
* به ستوه آمدن: (مصدر لازم )
۱. به تنگ آمدن، ملول شدن.
۲. خسته و درمانده و بیچاره شدن.
* به ستوه آوردن: (مصدر متعدی )
۱. به تنگ آوردن.
۲. درمانده و بیچاره کردن.

فرهنگ فارسی

خسته ودرمانده، افسرده، ملول، به تنگ آمده، نستوه
نام جادویی که ارجاسب برای تفحص احوال به ایران گسیل داشت.

ویکی واژه

بیزار و خسته شدن از کسی یا چیزی. یکی جادوی بود نامش ستوه.....گذارنده راه و نهفته پژوه (شاهنامه)
نک استوه.
خسته و درمانده، افسرده و رنجور، به‌تنگ آمده.

جملاتی از کلمه ستوه

ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه از او گشت جهن دلاور ستوه
که گردند از آن ره سواران ستوه پیاده به آید بدان رزم کوه
فکندی یک کودکی را بکوه که شاید زدستش نگردی ستوه
گوزنان و شیران ستوه آمدند سراسر میان گروه آمدند