کلمه گرفتن در زبان فارسی معانی و استفادههای متنوعی دارد. به طور کلی، این فعل میتواند به معنای دریافت، به دست آوردن، آغاز کردن، تأثیر گذاشتن، مجازات کردن، انتخاب کردن، فرض کردن، پوشاندن، تصرف کردن، پر کردن، اجاره کردن، سلب کردن، پنداشتن، و تلقی کردن باشد. این کلمه در موقعیتهای مختلف به کار میرود و به همین دلیل توانایی گستردهای در انتقال مفاهیم دارد. برای مثال، هنگامی که ما چیزی را میگیریم، میتوانیم به معنای دریافت یک هدیه، شروع یک پروژه، یا حتی به دست آوردن تجربهای جدید اشاره کنیم. به عبارت دیگر، این فعل به ما این امکان را میدهد که احساسات و فعالیتهای مختلف را به راحتی بیان کنیم و در ارتباطات روزمره خود از آن بهرهمند شویم.
گرفتن
لغت نامه دهخدا
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک بارت عز و بیداری تنه.منوچهری.گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوس برین شد هفت کشور.عنصری.مبادا زن که بیند روی ایشان
که گیرد ناستوده خوی ایشان.( ویس و رامین ).تا توانستی ربودی چون عقاب
چون شدی عاجز گرفتی کرکسی.ناصرخسرو.عزیز گفت نگاه دارید او را و بچشم بندگی ننگرید و ما را فرزند نیست می باید که او را بفرزندی گیری. ( قصص الانبیاء ص 69 ).
بخطا خاطرت کژی نگرفت
از جفا طبع توغبار نداشت.مسعودسعد.و پادشاهان از ملک خویش تاریخ گرفتندی. ( مجمل التواریخ والقصص ).
تنم گونه لاجوردی گرفت
گلم سرخی انداخت زردی گرفت.نظامی.خود کجا کو آسمان کو ریسمان
می نگیرد مغز ما این داستان.مولوی.در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. ( گلستان ). که اگر در صحبت بدان تربیت یافتی طبیعت ایشان گرفتی.( گلستان ).
|| اتخاذ لغت. اقتباس اسم: و نهایت او [ جسم ] سطح است و این نام از بام خانه گرفتند. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ). || پیش گرفتن. بسوی... رفتن:
گرفتند بیره گروها گروه
پراکنده در دشت و در غار کوه.فردوسی. || انتخاب کردن. برگزیدن: نقل است که جعفر صادق ( ع ) مدتی خلوت گرفت و بیرون نیامد. ( تذکرة الاولیاء عطار ). هر شب جایی خسبد و هر روز جایی گیرد. ( گلستان ). || پذیرفتن کیش. اتخاذ کردن مذهبی. پیروی کردن از کیشی:
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم.رودکی.گرفتند از او سربسر دین اوی
جهان پر شد از دین و آئین اوی.دقیقی.همه نامه کردند زی شهریار
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. به چنگ آوردن.
۳. دریافت کردن.
۴. (مصدر لازم ) [مجاز] درهم شدن.
۵. [مجاز] بازخواست، مؤاخذه: حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ: ۷۵۸ ).
۶. فرض کردن، پنداشتن: گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲: ۶۰۷ ).
۷. مبتلا شدن.
۸. انجام تکلیف کردن: روزه گرفت.
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
با دست یا با وسیلهای چیزی یا کسی را نگهداشتن، دست یا وسیلهای را به چیزی یا کسی گیر دادن و آن را نگهداشتن. ستاندن به چنگ آوردن، دریافت کردن.
جمله سازی با گرفتن
همه مرد و زن در زمینبوس شاه به حاجت نمودن گرفتند راه
به حکم نظر در بهافتاد خویش گرفتند هر یک، یکی راه پیش
پس گرفتن عقاید خود در مورد چرخش زمین به دور خورشید شده بود بیان شد.