پویان

این اسم یکی از نام‌های پسرانه زیبا و پرمعنا در زبان فارسی است که ریشه‌ای اصیل و معنایی عمیق دارد. این اسم در فرهنگ ایرانی به ویژگی‌هایی اشاره دارد که نشان‌دهنده حرکت، تلاش و پویایی است.

معانی اسم

پویا، پوینده: پویان به معنای «پویا» و «پوینده» است و به کسی نسبت داده می‌شود که همیشه در حال حرکت، تغییر و رشد می‌باشد. چنین شخصیتی از سکون و ایستایی دوری می‌کند و همواره به دنبال بهتر شدن، پیشرفت و تکامل است.

جستجو کننده: پویان همچنین به معنای «جوینده» یا «جستجوکننده» نیز است. این ویژگی نشان‌دهنده فردی کنجکاو، پژوهشگر و مشتاق یادگیری است که همواره در پی کسب دانش، تجربه یا رسیدن به اهداف خود است. چنین فردی به دنبال کشف ناشناخته‌ها و یافتن راه‌های جدید است و از ایستایی و رکود بیزار است.

دوان، شتابان: در معانی دیگر، پویان به حرکت سریع اشاره دارد، این معانی شامل شتابان بودن و حرکت با سرعت است. چنین تعابیری بیانگر انرژی، نشاط و قدرت بدنی و ذهنی فرد است. این ویژگی‌ها نشان می‌دهد که شخص پویان فردی پرانرژی، فعال و همیشه در حال حرکت و تلاش است که نمی‌تواند بدون هدف و بدون حرکت بماند.

لغت نامه دهخدا

پویان. ( نف ) صفت فاعلی بیان حالت از پوییدن. پوینده. دونده. ( صحاح الفرس ):
نوندی برافکند پویان براه
بنزدیک پیران ایران سپاه.فردوسی.جوانمرد پویان بگلنار گفت
که اکنون که با رنج گشتیم جفت.فردوسی.گر آئی بدین جای جویان شده
چنین در تک پای پویان شده.( گرشاسبنامه ).هوای گریان لؤلؤ فشاند بر صحرا
صبای پویان شنگرف ریخت بر کهسار.مسعودسعد.کفر و دین هر دو در رهت پویان
وحده لاشریک له گویان.سنائی.نمدها و کرباسهای سطبر
ببندند بر پای پویان هزبر.نظامی.مثنوی پویان، کشنده ناپدید
ناپدید از جاهلی کش نیست دید.مولوی.روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. ( گلستان ).
|| ( ق ) در حال پوییدن:
فرستاد نزدیک افراسیاب
همی تاخت پویان چو کشتی بر آب.فردوسی.پیاده شد از اسب زوبین بدست
همی رفت پویان بکردار مست.فردوسی.همی راند پویان براه دراز
چو خورشید تابان بگشت از فراز.فردوسی.وز آن روی رومی سواران شاه
برفتند پویان بدان بارگاه.فردوسی.همی رفت یکماه پویان براه
چو آمد بدان مرز او با سپاه.فردوسی.شتابیدگنجور و صندوق جست
بیاورد پویان بمهر درست.فردوسی.بیامد سخن جوی پویان ز پس
نبد آگه از راز او هیچکس.فردوسی.همی راند یکماه پویان براه
برنج آمد از راه شاه و سپاه.فردوسی.زنی با جوالی میان پرز کاه
همی بود پویان میان سپاه.فردوسی.فرستاد او را پیاده ز راه
بیاورد پویان بپیش سپاه.فردوسی.برفتند پویان بر شهریار
همه زیج و صلابها بر کنار.فردوسی.دوان داغ دل خسته روزگار
همیرفت پویان سوی مرغزار.فردوسی.چون بره کاید بمادر گوسپند چرخ را
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند.خاقانی.چو گاوی در خراس افکنده پویان
همه ره دانه ریز و دانه جویان.نظامی.زید از پس او چو سایه پویان
وز سایه او خلاص جویان.

فرهنگ معین

(ص فا. ) ۱ - روان. ۲ - دوان.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- روان: [ چنین تا بر آمد برین چند گاه بد آموز پویان بدرگاه شاه.] ( شا.بخ ۲ ) ۲۴٠۴: ۸- دوان.
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان

فرهنگ اسم ها

اسم: پویان (پسر) (فارسی) (تلفظ: puyān) (فارسی: پويان) (انگلیسی: puyan)
معنی: آن که در حال حرکت به نرمی و آرامی است، جوینده، ( در قدیم )، روان، دونده، دوان، شتابان، جستجو کننده، پویا، پوینده

ویکی واژه

جستجوگر.
کاوشگر.
روان.
دوان.

جمله سازی با پویان

بیابان گرفت و ره هیرمند همی رفت پویان بسان نوند
نهادند برنامه بر مهر شاه فرستاده برگشت پویان به راه
کی به غفلت چو دام و دد پویان شیر مرغان غیب را جویان
به سر پویان شد آن جویای ناموس به یک پا ایستاد اندر زمین بوس
چو بادم در رهت پویان من بیمار و می‌ترسم مبادا کز منت بر دل نشیند گرد اکراهی