نگران بودن به معنای احساس دلواپسی، تشویش و اضطراب در فرد است. افرادی که نگران هستند، معمولاً در انتظار وقوع یک حادثه ناگوار یا ناخوشایند قرار دارند. این احساس میتواند ناشی از عوامل مختلفی مانند فشارهای اجتماعی، اقتصادی یا شخصی باشد. ویژگیهای آن شامل عدم تمرکز، افزایش ضربان قلب و احساس تنش در عضلات است که میتواند بر کیفیت زندگی فرد تأثیر منفی بگذارد. عوامل متعددی میتوانند باعث ایجاد آن در افراد شوند. از جمله این عوامل میتوان به فشارهای اجتماعی، مشکلات مالی، عدم اطمینان در روابط شخصی، و حتی شرایط بهداشتی اشاره کرد. همچنین، تجارب تلخ گذشته یا مشکلات شغلی نیز میتوانند زمینهساز نگرانی شوند. بهطور کلی، هرگونه تغییر یا عدم قطعیت در زندگی میتواند احساس نگرانی را در فرد بیدار کند.
نگران
لغت نامه دهخدا
گر جهان جمله به بد گفتن من برخیزند
من و این کنج و به عبرت به جهان در نگران.انوری.همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتین وار دستمال توایم.خاقانی.و چشم ایشان به شهوت نگران غیری نبود. ( سندبادنامه ص 232 ).
گر یار نگارینم در من نگرانستی
بار غم عشق اوبر من نه گرانستی.؟ ( از المعجم ).همه را دیده به رویت نگران است ولی
همه کس رانتوان گفت که بینائی هست.سعدی.فتنه انگیزی وخون ریزی و خلقی نگرانند
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.سعدی.هرکه سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش
نگران تو چه اندیشه ز بیم دگرانش.سعدی. || منتظر. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). چشم به راه. انتظاردارنده. ( ناظم الاطباء ). مترصد. مضطرب. دل مشغول. ( یادداشت مؤلف ).ناراحت. مشوش. ( فرهنگ فارسی معین ):
همه عالم نگران تا نظر بخت بلند
به که افتد که تو یک دم نگرانش باشی.سعدی.دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو میرسم اینک به سلامت نگران باش.حافظ.چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود.حافظ. || مراقب. مواظب:
در هوا چند معلق زنی و جلوه کنی
ای کبوتر نگران باش که شاهین آمد.حافظ. || پریشان خاطر از ترس رسیدن بدی. متوحش از احتمال پیش آمد بد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود. || تأمل کننده. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( فرهنگ فارسی معین ). متأمل. متفکر. ( از فرهنگ خطی ). || امیدوار. ( ناظم الاطباء ).
- نگران بودن؛ امیدوار بودن و مستعد بودن و خود را آماده کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح نجوم ) ناظر: و چون ماه به زیادت باشد و به زهره نگران، بدان وقت جو کارند، هر اسب لاغرکه از آن جو بخورد فربه شود. ( نوروزنامه ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی، مجاز] چشم به راه، منتظر.
۳. [قدیمی] بیننده.
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - نگاه کننده بیننده: ارغوان جام عقیقی بسمن خواهد داد چشم نرگس بشقایق نگران خواهد شد. ( حافظ ) ۲ - تامل کننده. ۳ - منتظر. ۴ - ناراحت مشوش. ۵ - ستاره ناظر بر ستاره دیگر: و چون ماه بزیادت باشد و بزهره نگران بدان وقت جو کارند...
ویکی واژه
منتظر، چشم به راه. اندیشناک، مضطرب.
جمله سازی با نگران
چند باشی به این و آن نگران؟ پند گیر از گذشتن دگران
من در آن صورت او عاجز و حیران مانده دیده در وی نگران و دل از اندیشه فکار
بس کور دلست آنکه به جز تو نگرانست یا خود نظرش با تو ودل باد گرانست