مثنی در دستور زبان به معنای دوگانگی یا دو تایی است و به عنوان یک شمار یا تعداد دستوری در زبانهای مختلف به کار میرود. در زبانهایی که این واژه دارند، علاوه بر مفرد و جمع یا بیش از دو، برای نشان دادن دو مورد خاص و مجزا از اشیا یا اشخاص، از مثنی استفاده میشود. به عبارت دیگر، مثنی نشاندهنده وجود دو مورد است که به عنوان یک واحد در نظر گرفته میشوند. به عنوان مثال، وقتی میگوییم دو کتاب (مثنی)، این بیانگر وجود دو کتاب جداگانه است، اما آنها به عنوان یک مجموعه از دو کتاب تلقی میشوند.
مثنی
لغت نامه دهخدا
مثنی. [ م ُ ث َن ْ نا ] ( ع ص ) دوبار کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). || مضاعف. ( ناظم الاطباء ). دو برابر: گرگ چون مراد خویش مثنی یافت به طمع آن سر برداشت. ( کتاب النقض ص 174 ). سلطان از این سبب در خشم شد و نیت غزو مثنی کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 29 ).
از فیض فضل ایزد اقسام این مؤلف
روزی که شد مثنی گفتم شود مثلث.( از حبیب السیر چ قدیم تهران، ج 3 ص 2 ).- کوکب مثنی؛ دوکوکب که به علت کمال قرب به چشم بیننده یک ستاره نماید. کوکب مزدوج. کوکب مزدوجه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| مأخوذ از تازی، نسخه دوم از هر مکتوبی و سواد و مسوده آن و المثنی نیز گویند. ( ناظم الاطباء ). || ( در علم استیفاء ) عبارت است از مکتوب دوم که بر امضای برات یا تعلیق و ذکر نویسند وقتی که عامل یا محصل دعوی کند که برات یا تعلیق ضایع شد و در آنجاذکر کند که پیش از این در حوالت فلانی چندین دینار حوالت کرده براتی نوشته بودم و در تاریخ فلان نمودند که آن وجوه نرسید و برات ضایع شد باید که آن وجوه که نرسانیده باشند برسانند و حکم آن برات و این مکتوب مثنی یکی دانند و ذکر تسلیم در تعلیق و مثنی نیز واجب باشد و نشاید که حاکم بر مثنی برسانند یا بدهند بنویسد بلکه بر این جمله روند و امثال آن باید نوشتن. ( نفایس الفنون، قسم اول ص 84 ). || دوم گردانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). دوبار. مکرر:
فرهنگ معین
(مُ ) [ ع. ] (اِفا. ) ثناگوی، ستایشگر.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ثناگوی ستایشگر: و ایشان داعی و ذاکر و مثنی و شاکر ببلاد و دیار خود مراجعت نمودند.
ابن عمران مردی شجاع
ویکی واژه
دو دو، دوتا دوتا.
حرفی که دارای دو نقطه باشد.
جملاتی از کلمه مثنی
الا تا زلف ترکان سمن بوی گهی باشد مثنی گاه مرسل