قیمت

قیمت یا بها به میزان پرداخت یا جبرانی اطلاق می‌شود که یک فرد به ازای دریافت کالا یا خدمات به فرد دیگری می‌پردازد. در اقتصاد معاصر، معمولاً به صورت واحدهای پولی بیان می‌شوند، برای مثال، قیمت کالاها به ازای هر کیلوگرم به صورت یورو مشخص می‌شود. اگرچه می‌توان آن ها را به عنوان مقادیر معادل دیگر کالاها یا خدمات در نظر گرفت، اما چنین معاملاتی به ندرت اتفاق می‌افتد. در برخی موارد، قیمت‌ها به شکل کوپن‌هایی مانند تمبرهای تجاری تعیین می‌شوند. همچنین، در شرایط خاصی مانند زندان‌ها، دوران ابرتورم یا برخی مناطق در طول جنگ جهانی دوم، سیگار به عنوان ارز مورد استفاده قرار می‌گیرد. در اقتصاد سیاه نیز، تهاتر به طور نسبی رایج است. تعیین آن به عنوان یکی از جنبه‌های کلیدی در محیط‌های تجاری و بازاریابی، نقش بسزایی در موفقیت یک کسب و کار ایفا می‌کند. در این زمینه، قیمت‌گذاری نه تنها بر درآمد شرکت تأثیر می‌گذارد، بلکه بر تصمیم‌گیری مشتریان نیز تأثیرگذار است.

لغت نامه دهخدا

قیمت. [ م َ ] ( ع اِ ) بهای کالا. ( آنندراج ). ارز هر چیزی. ( ناظم الاطباء ). در شرع چیزی را گویند که تحت ارزیابی درآید. ( کشاف ):
در زمان ما نجابت بس که بی قیمت بود
عین دارد قطره نیسان اگر گوهر شود.میرصیدی ( از آنندراج ).و پست و نازل و گران و بلند ازصفات اوست و با لفظ شکستن و بستن و گرفتن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). در تداول فارسی قیمت به فتح یا کسرقاف تلفظ کنند. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به قیمة شود.
- باقیمت؛ بابها باارزش. بهادار.
- بی قیمت؛ بی ارزش:
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک
در شهر آبگینه فروش است جوهری.سعدی.سنگ بی قیمت اگر کاسه ٔزرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.سعدی.رجوع به بی قیمت شود.
- قیمت اسمی سهام؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) قیمتی است که روی سهم نوشته شده باشد. ( فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ).
- قیمت حقیقی سهام؛ ( اصطلاح حقوق تجارت ) قیمتی است که سهم به ازاء آن در بازار خرید و فروش میشود. ( فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی ).
- قیمت داشتن؛ بهادار بودن. ارز داشتن:
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بیمرغ قیمت ندارد قفس.سعدی.- قیمت سنج؛ قیمت گر. مقیم. ( آنندراج ). مقوم:
گفت چندین متاع گوهر و گنج
که نیاید بوهم قیمت سنج.میرخسرو( از آنندراج ).- قیمت شکستن؛از قیمت افتادن. بی ارزش شدن:
ز ناپسندی مردم عزیز خویشتنم
بود گرانی ما از شکست قیمت ما.قاسم مشهدی.نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست
چین سر زلف تو رونق عنبر شکست.انوری.- قیمت کردن؛ تعیین ارزش کردن:
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش بصد جان میکند.سعدی.- قیمت گر؛ قیمت سنج. مقیم. ( آنندراج ). مقوم:
این گهر را مباد تا محشر
حسد و بخل و جهل قیمت گر.سنایی.رجوع به قیمت سنج شود.
- قیمت گرفتن؛ قیمت یافتن. بهایافتن:
کجا خال لبش گیرد بهای بوسه نقد دل
که سیم قلب هند و قیمت شکّر نمیگیرد.مخلص کاشی ( از آنندراج ).- قیمت مند؛ دارای بها و ارزش:
مرتفع جامه های قیمت مند
بیشتر زآنکه گفت شاید چند.نظامی.

فرهنگ معین

(ق مَ ) [ ع. ] (اِ. ) ارزش، نرخ.، ~ خون پدر کسی کنایه از: بهای بسیار گزاف. (،(قیمتی ( ~. ) [ ع - فا. ] (ص نسب. ) گرانبها، با - ارزش.

فرهنگ عمید

۱. (اقتصاد ) بها، نرخ.
۲. ارزش، ارج.
* قیمت عادله: (اقتصاد ) [قدیمی] قیمت متعارف و به نرخ معمول بازار.

فرهنگ فارسی

بها، ارزش، ارج، نرخ
( اسم ) بهای چیزی ارزش جمع: قیم: نه هر چه به قامت مهتر یه قیمت بهتر. یا تثبیت قیمت. ثابت کردن بها و ارزش چیزی.

فرهنگستان زبان و ادب

{price} [گردشگری و جهانگردی] ← نرخ

دانشنامه عمومی

قیمت (فیلم ۱۹۷۳). قیمت ( به هندی: Keemat ) فیلمی محصول سال ۱۹۷۳ و به کارگردانی راویکانت ناگایچ است. در این فیلم بازیگرانی همچون درمندرا، ریکا، پریم چوپرا، راجندرا نات، آقا ایفای نقش کرده اند.

ویکی واژه

(اقتصاد): میزان پولی که در قِبال دست‌یابی به یک کالا یا خدمت پرداخت می‌شود، ارزش، نرخ. قیمت ممکن است به دو بخش قیم - عت قابل تجزیه باشد و در زبان معیار باستان به معنی انسانی که قیّم کسی باشد، بوده.
قیمت خون پدر کسی کنایه از: بهای بسیار گزاف. قیمتی.

جملاتی از کلمه قیمت

پرورشت دهد فلک لیکن ازو تو برتری بیش نهد بلی خرد قیمت گوهر از صدف
لیکن اشعار ترا آن قدر و آن قیمت نبود کش بفرمودی جواب این خسرو شاعرگزین
بهای لعل تو جان جامی از تو دانسته ست خوش آن که قیمت جوهر ز جوهری آموخت
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت