قفل

قفل

قفل یا کوپله، یک ابزار فلزی است که برای بستن درها، صندوق‌ها، قفسه‌ها، گنجه‌ها، دولابچه‌ها و حتی زنجیرهای دوچرخه به کار می‌رود. این وسیله به منظور نگه داشتن درها بسته طراحی شده است و تنها با استفاده از کلید مخصوص خود می‌توان آن را باز کرد. قفل‌های مورد استفاده در درهای منازل معمولاً از نوع استوانه‌ای هستند. بخش بیرونی آن شامل یک زبانه فنری و به شکل گوه است که هنگام بستن در، با صدای خفیفی در محل خود قرار می‌گیرد. برخی از آن ها فاقد کلید هستند و به جای آن از سیستم قفل رمزی استفاده می‌کنند. در این نوع، با چرخاندن حلقه‌ها یا فشار دادن دکمه‌ها، رمز وارد شده و قفل باز می‌شود.

لغت نامه دهخدا

قفل. [ ق َ ] ( ع اِ ) هرچه خشک گردد از درخت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( مص ) برگشتن، یا از سفر برگشتن. || بازگرداندن: قفل الامیر الجند؛ ارجعهم. || احتکار و فراهم آوردن آذوقه. ( اقرب الموارد ). رجوع به قفول ( ع مص ) شود.
قفل. [ ق َ ف َ ] ( ع اِ ) اسم جمع به معنی قُفّال، یعنی بازگردندگان از سفر. ( منتهی الارب ). رجوع به قُفّال شود.
قفل. [ ق ُ ] ( ع اِ ) درختی است حجازی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). درقش. ( منتهی الارب ). || نشان. || کلیدانه. ( منتهی الارب ). آهنی است که بدان در را بندند. ( اقرب الموارد ). ج، اَقفال، اَقْفُل، قُفول. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و با لفظ سست کردن و پیچیدن و شکستن و برشکافتن و گشادن و واشدن به معنی گشادن و با لفظ برخاستن و انداختن و ریختن و افکندن و زدن و نهادن به معنی بستن مستعمل. ( آنندراج )

فرهنگ معین

(قُ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - اسبابی برای بستن چیزی و جلوگیری از دسترسی آزادانه به آن. ۲ - اسبابی که جز با کلید یا رمز معینی باز نشود.

فرهنگ عمید

وسیله ای فلزی که به در صندوق یا خانه می زنند و در را با آن می بندند، کلیدان.
* قفل ابجد: نوعی قفل که با حروف الفبا باز و بسته می شود.
* قفل رومی: (موسیقی ) [قدیمی] از الحان سی گانۀ باربد: چو قفل رومی آوردی در آهنگ / گشادی قفل گنج از روم و از زنگ (نظامی۱۴: ۱۸۰ )، بلبل همی سراید چون باربَد / قالوس و قفل رومی و جالینوس (عنصری: ۳۳۷ ).

فرهنگ فارسی

آلت فلزی که جهت بستن دربه درصندوق یاخانه می زنند، کلیدان
( اسم ) آلتی که بدان در خانه صندوق دولابچه و غیره را بندند کلیدان جمع: اقفال اقفل: از برای تسکین قلق و اضطراب خانزاده تابوت خالی را که سر بقفل استوار کرده بودند چون تن بی جان پیش او حاضر کردند. ترکیبات اسمی: یا قفل آسمان. شرک کفر ( زیرا که راه کافران و مشرکان از صعود بمراتب عالی معنوی بسته می شود ): گفت: قفل آسمانها شرک است بخدای تعالی. چون کسی شرک آورد بخدای تعالی اعمال وی باسمان بر نیاید... یا قفل ابجد. قفلی برنجی که بست و گشاد آن بترکیب خاص حروف ابجد باشد: آن قفل ابجد است که وا می شود بحرف کی می توان گشود دلی را که تنگ شد ? یا قفل رومی. یا قفل زبان بند ( زبان بندی ) دعا و عزیمتی که برای زبان بندی مردم و قفل خوانند: بنا کسان نتوان گفت از پریشانی که هست قفل زبان بند چین پیشانی. لب اظهار دارم بسته پیش مردم دنیا بود قفل زبان بندی مرا هر چین ابرویی. یا قفل سیم. اندام نهانی شرم زن. یا قفل فرج استر. حلقه زر یا نقره که بر فرج استر بند کنند تا نر او با جفت نتواند شد و استر حامله نگردد. یا قفل وسواس. تنگه آهن که حلقه های آهن بر آن نصب کنند و دو میل آهنی که هر دو سر بهم وصل دارند از آن حلقه ها در گذرانند و بستن و گشادن آن خالی از اشکال نیست و اکثر جوکیان هندی دارند: قفل وسواس است در کف رشته اعمال ما می خورد صد جا گره تا یک گره وا می شود. ترکیبات فعلی: یا قفل بر در سست کردن. در بروی سایل وا کردن. یا قفل بر در آسمان زدن. ۱ - ترک نماز کردن ۲ - خلاف شرع کردن. یا قفل بر دهان و دست کسی زدن. خاموش گردانیدن بترک دعوی وا داشتن: آن خلیلم من که قفل الحذر بر دهان دوست مهمان می زنم یا قفل بر دهان کسی انداختن ( زدن ). ساکت کردن خاموش گردانیدن: عقل را ادراک صنعت دیده ها بر دوخته نطق را ادراک تو قفلی بر دهان انداخته. یا قفل بر زبان کسی انداختن ( زدن ). ساکت کردن خاموش گردانیدن یا قفل بر لب ( خود ) نهادن. خاموش شدن: قفل ابدی بر لب خاموش نهادم یعنی به جهان محرم یک راز ندیدم یا قفل در راه بودن. بند بودن راه بسته بودن طریق: خضر چو دید که قفل است در رهم ز رفیق کلید تفرقه بر پرده بیابان زد. یا قفل شدن ( گردیدن ) دریا. بند شدن راه بسبب بسیار شدن آب چنان که عبور از آن نتوان کرد: قفل گردیدن دریاست نظر بستن من مژه بر هم زدنم بال و پر طوفانست.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی فَتْحِ: برداشتن قفل و حل اشکال - پیروزی
معنی فَتَحْنَا: باز کردیم (از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی یَفْتَحُ: مشکل گشایی می کند - داوری می کند ( از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی فَاتِحُ: حلّال - گشاینده - باز کننده (اسم فاعل کلمه فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی فَاتِحِینَ: حلّال ها- گشاینده ها- باز کننده ها(فاتح اسم فاعل از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی فَتَّاحُ: حلال مشکلات- بسیار گشاینده ها- بسیارباز کننده ها(فتّاح صیغه مبالغه از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی فَتَحَ: پرده برداشت - حل نمود- گشود- باز کرد( از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است)
معنی یَفْتَحِ: بگشاید ( از فتح به معنای برداشتن قفل و حل اشکال است. جزمش به دلیل شرط شدن برای جمله بعدی است. حرکت آخرش به دلیل تقارن با حرف ساکن یا تشدید دار کلمه بعد می باشد )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
. اقفال جمع قفل است بودن قفل بر قلب کنایه از عدم تدبر و تفکر است در مجمع فرموده: این آیه رد کسانی است که گویند قرآن راجز با روایات نمی‏شود تفسیر کرد (زیراکه خود قرآن امر به تدبر در آن می‏کند) این کلمه فقط یکبار در قرآن مجید یافته است.
قفل

جملاتی از کلمه قفل

زان باده که با بوی گل و گونهٔ لعل‌ست قفل در غم است و کلید در شادی
خاموش حزین که از کلید سخنت جز قفل دهان، نمی گشاید گرهی
به صبر مشکل عالم تمام بگشاید که این کلید به هر قفل راست می آید
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم