فقیر به معنای فردی است که در وضعیت فقر قرار دارد. در زبان عربی، فقر به معنای نیاز و کمبود منابع مالی به کار میرود. در فقه، بر اساس نظر مشهور، به عدم داشتن هزینههای سالانه کافی برای خود و افرادی که نفقه آنها بر عهده اوست، مانند فرزندان، والدین و همسر، تعریف میشود. برخی از قدما نیز بر اساس نقلهای موجود، این مفهوم را به نداشتن مقدار مشخصی از نصابهای زکات یا ارزش آن تعریف کردهاند. بر این اساس، فردی که مالک یکی از نصابهای زکات یا معادل آن است، از نظر شرعی غنی محسوب میشود و نه فقیر. همچنین، بر اساس نظر اول، کسی که در طول سال به اندازه کافی برای خود و افراد واجبالنفقهاش دارایی دارد، غنی به شمار میآید. گدا و این واژه دو مفهوم متفاوت هستند. گدا کسی است که دنیا او را رها کرده، در حالی که فقیر کسی است که خود از دنیا دست کشیده است. برای فقیر شرایط خاصی وجود دارد که اگر او به این شرایط پایبند باشد، فقرش به عنوان یک فضیلت برای او محسوب میشود.
فقیر
لغت نامه دهخدا
برنگ و بوی بهار ای فقیر قانع شو
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی.سعدی.مبادا که گنجی ببیند فقیر
که نتواند از حرص خامش بود.سعدی.نه بم دارد آشفته سامان نه زیر
به آواز مرغی بنالد فقیر.سعدی.|| شکسته استخوان پشت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شتر بینی بریده جهت رام شدن. || گو که نهال خرما نشانند در آن. ج، فُقُر. || جوی گرداگرد نهال خرما. ( منتهی الارب ). || چاههائی که یکی بسوی دیگری روان باشد. || زمین نرم که در آن چاهها برابر و مقابل کنند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دهانه کاریز و آب راهه کاریز. ( منتهی الارب ).
فقیر. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش طرهان شهرستان خرم آباد، دارای 240تن سکنه. آب آن از چشمه فقیر و محصول عمده آنجا غلات و لبنیات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. فاقد امکانات: شهرستان فقیر.
۳. (تصوف ) سالک.
فرهنگ فارسی
تنگدست، تهیدست، محتاج، درویش
( صفت ) ۱ - تهیدست تنگدست محتاج ۲ - الف - کسی است که نیازمند بحق باشد و ذلت سوال را تنها در آستانه حق تحمل کند. ب - آن بود که طبعش از مراد خالی بود و لا یملک و لا یملک. جمع: فقرا (ئ ).
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه آزاد فارسی
ویکی واژه
جملاتی از کلمه فقیر
خلق یکسر فقیر و درویشند همه در فکر چارهٔ خویشند
اهلی نظرم بر قد آن سرو بلندست هر چند فقیرم نه ز کوته نظرانم
ببخشای بر جان زار و فقیر مرنجان دل زیر دست و اسیر