غوک

معنی: قورباغه
مترادف: قورباغه، وزغ
انگلیسی: frog, toad, ghok
عربی: ضفدع، تفل، بحة في الصوت
ترکی: gök
فرانسوی: ghok
آلمانی: ghok
اسپانیایی: ghok
ایتالیایی: ghok
مرتبط: قلاب، خرک ویلن

کلمه غوک در زبان فارسی به معنی نوعی قورباغه است و در نوشتار و نگارش، قواعد خاصی دارد که به شرح زیر است:

  1. نوشتار صحیح: با گاف "غ" و واو "و" و کاف "ک" نوشته می‌شود، این کلمه به صورت هجایی به صورت غوک /ɡoːk/ تلفظ می‌شود
  2. صرف و نحوه استفاده: یک اسم است و می‌تواند به صورت مفرد و جمع استفاده شود، در جمع به شکل "غوک‌ها" نوشته می‌شود
  3. نقش نحوی: این کلمه می‌تواند به عنوان فاعل، مفعول یا حتی در جملات وصفی به کار رود مثلاً:
    • غوک در آب شنا می‌کند (فاعل)
    • من غوک را دیدم (مفعول)
  4. استفاده مجاز و غیرمجاز: باید توجه داشت که غوک یک اسم خاص است و در متون علمی یا ادبی، بسته به زمینه آن، ممکن است استفاده‌های خاصی داشته باشد
  5. نکات نگارشی: در نوشتن متن‌های رسمی و ادبی، باید به نوع نگارش و استفاده از کلمات مرتبط با غوک توجه داشت به عنوان مثال، اگر در متنی به توصیف زیستگاه یا ویژگی‌های عقلی آن اشاره شود، باید از جملات موثر و دقیق استفاده کرد.

 ز غوک و ز ماهی آن بحر شور شکم ساخته پر وحوش و طیور

لغت نامه دهخدا

غوک. ( اِ ) جانوری است که در آب و زمین نمناک میماند، بعربی ضِفدِع ( ضَفدَع ) گویند. ( آنندراج ). حیوان کوچکی ذوالحیاتین که وزغ و چغر وچغز نیز گویند و به ترکی قرباغه نامند. ( از ناظم الاطباء ). جانوری است که در آب و خشکی هر دو زندگی کند.( فرهنگ نظام ). تلفظ آن غوک، در سغدی: غووک جمع آن غوکت. این کلمه از فارسی وارد لهجه های جدید مانند ارموری و پراچی شده است، در سنگسری: وکو. ( از حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به همین حاشیه شود. غوک جانوری آبی دارای استخوانهای باریک است و انواع بسیار دارد. نر آن را ابوالمسیح و ابوهبیره و ابومعبد، و ماده آن را ام هبیره گویند، و بعضی از آنها بانگ میکنند و بعضی بانگ نمیکنند، و یکی از انواع آن غوک برّی ( صحرائی ) است. ( از اقرب الموارد ذیل ضفدع ). بَزَغ. وزغ. ( فرهنگ اسدی و حاشیه آن ). پک. ( فرهنگ اوبهی ). وَزَق. ( برهان قاطع ). وزغ. ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ). قورباغه. چغز. چغر. غنجموش. غنج رش. کلا. کلااو. کلار. بک. کلاو. کلاور. کلاوه. کلوا. مگل. وک. ( برهان قاطع ). قوربقا. قوربقه. نَقّاق. نَقّاقَة. فَدّادة. ضِفدِع. ضَفدَع. ( دهار ). لَجَاء. لَجَاءة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). 

فرهنگ معین

(اِ. ) قورباغه.
(غَ وَ ) (اِ. ) زمین کنده، عمیق، گودال.

فرهنگ فارسی

قوباغه:جانوری ازرده ذوحیاتین، در آب تخم میریزد، بچه اش وقتی ازتخم بیرون می آیددست وپانداردودارای سربزرگ ودم درازاست
( اسم ) ۱ - قورباغه. یا غوکان. جمع غوک ۱ - قورباغگان ۲ - گاهی مرادف با ذوحیاتین ها به کار می رود. یا غوک سبز. نوعی غوک برنگ سبز. ۲ - چوب دلوله.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:قورباغه

جملاتی از کلمه غوک

خر چه داند قدر عیسی دد چه داند جبرئیل باغوی غوکی سر بانگ هزاری داشتن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال فنجان فال فنجان فال جذب فال جذب فال سنجش فال سنجش