غایب به معنای ناپیدا و نهان است و به نوعی به وضعیتی اشاره دارد که در آن چیزی یا کسی در دسترس نیست. این واژه از ریشههای غیب، غیبت و غیاب نشأت میگیرد و به صورت نعت فاعلی به کار میرود. در واقع، غایب به اشیاء یا افرادی اطلاق میشود که در یک لحظه خاص قابل مشاهده نیستند و در مقابل واژه حاضر قرار میگیرد. این مفهوم میتواند در زمینههای مختلفی مانند ادبیات و فلسفه به کار رود و به نوعی به عدم حضور و دوری از واقعیت اشاره دارد. در زندگی روزمره نیز، غیبت افراد میتواند تأثیرات عمیقی بر روابط اجتماعی و احساسات داشته باشد. بنابراین، درک مفهوم غایب میتواند به ما کمک کند تا بهتر با مسأله عدم وجود یا دوری از یکدیگر کنار بیاییم و به عمق احساسات انسانی پی ببریم.
غایب
لغت نامه دهخدا
غایب. [ ی ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غیب و غیبت و غیبوبت و غیاب. لغتی در غائب. ( منتهی الارب ). ناپدید. ناپیدا. نهان. پنهان، مقابل حاضر:
دادشان دائم و پیوسته مر آبی چو گلاب
نشد از جانبشان غایب روزی و شبی.منوچهری.چون پدر ما [ مسعود ] رحمةاﷲ علیه گذشته شد ما غایب بودیم. ( تاریخ بیهقی ). و بشنوده باشد خان... که پدر ما گذشته شد ما غایب بودیم از تخت ملک. ( تاریخ بیهقی ).
ور در جهان نیند علی حال غایبند
ور غایبند بر تن ما چون که حاضرند.ناصرخسرو.گر چه نه غایبند به اشخاص غایبند
ورچه نه ایدرند به افعال ایدرند.ناصرخسرو.بنمایمت حق غایب را
در سرایی که شاهد است و مجاز.ناصرخسرو.یکی غایب از خود یکی نیم مست
یکی شعرخوانان صراحی بدست.سعدی ( بوستان ).چون بتواند نشست آنکه دلش غایبست
یا بتواند گریخت آنکه به زندان اوست ؟سعدی ( بدایع ).دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد.سعدی ( طیبات ).مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم
مفتکر توام چنان کز همه چیز غافلم.سعدی ( بدایع ).تا به کرم خرده نگیری که من
غایبم از ذوق حضور ای صنم.سعدی ( طیبات ).در چشم منی و غایب از چشم
زان چشم نمیکنم به هر سو.سعدی ( خواتیم ).ای ماهروی حاضر و غایب که پیش دل
یکروز نگذرد که تو صدبار نگذری.سعدی ( طیبات ).ای که ز دیده غایبی در دل مانشسته ای
حسن تو جلوه می کند وینهمه پرده بسته ای.سعدی ( طیبات ).باز آی کز صبوری و دوری بسوختیم
ای غایب از نظر که به معنی برابری.سعدی ( طیبات ).و با کلمات شدن و گشتن و گردیدن ترکیب شود: غایب شدن، غایب گشتن، غایب گردیدن. رجوع به همین کلمات شود.
- غایب مفقودالاثر؛ کسی که از محل خود رفته و خبری از او نیامده و در قانون مدنی احکامی در باره غایب مفقودالاثر هست. رجوع شود به قانون مدنی ج 1 مواد: 872-879 و کتاب پنجم از ج 2.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (ادبی ) در دستور زبان، شخص سوم.
* غایب شدن: (مصدر لازم )
۱. ناپدید شدن، ناپیدا گشتن.
۲. پنهان شدن.
* غایب کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] گم کردن.
فرهنگ فارسی
۱ - آنکه حاضر نباشد غیبت کنندهمقابل حاضر شاهد. ۲ - پنهان مخفی ناپدید پوشیده. ۳ - سوم شخص مقابل متکلم ( اول شخص ) مخاطب ( دوم شخص ).
دانشنامه عمومی
• نیکولای لی کاس
• فارس فارس
• پیلو اسبک
• مارکو ایلسه
• داوید دنسیک
• سورن پیلمارک
• دانیچا چورچیچ