سیمی

سیمی

زیورآلات سیمی، یکی از جذاب‌ ترین و محبوب‌ ترین دسته‌ های زیورآلات هستند که با طراحی‌ های خلاقانه و منحصر به فرد خود، زیبایی و ظرافت را به نمایش می‌گذارند. این زیورآلات معمولاً از نقره یا فلزات دیگر ساخته می‌شوند و به خاطر خاصیت انعطاف‌ پذیری و قابلیت شکل‌ پذیری، می‌توانند به اشکال و طرح‌ های مختلفی تبدیل شوند. زیورآلات سیمی شامل گردنبند، دستبند، گوشواره و انگشتر هستند که هر یک می‌توانند به تنهایی یا به صورت ست، زیبایی خاصی به استایل شما ببخشند. طراحی‌ های پیچیده و هنری این زیورآلات، آن‌ ها را به گزینه‌ای مناسب برای هر مناسبتی تبدیل می‌کند؛ از مراسم‌ های رسمی گرفته تا استفاده روزمره. علاوه بر زیبایی ظاهری، زیورآلات سیمی می‌توانند به عنوان هدیه و یادگاری های خاص نیز باشند. بسیاری از افراد این زیورآلات را به عنوان هدیه‌ای ویژه برای عزیزان خود انتخاب می‌کنند، زیرا هر قطعه می‌تواند داستانی از عشق، دوستی یا خاطرات شیرین را روایت کند.

لغت نامه دهخدا

سیمی. ( ص نسبی ) منسوب و متعلق بسیم. ( ناظم الاطباء ). ساخته از سیم. || نقره گین. سیمین. ( ناظم الاطباء ).
سیمی. ( اِخ ) مولانا سیمی از ولایت نیشابور بود و فضل بسیار داشت و در شعر و معما و انشاء، اهل این فنون که در عصر او بودند او را مسلم میداشتند و مشهور است که در یک روز دوهزار بیت گفته و نوشته و جهت سجع مهر خود این بیت را گفته و فرموده تا حکاک نقش کرده:
یک روز به مدح شاه پاکیزه سرشت
سیمی دوهزار بیت گفت و بنوشت
اما غیر از این بیت شعر او در میان مردم کم است. به اسم نجم این معما از اوست:
نمی گنجد ز شادی غنچه در پوست
چوسیمی نسبتش با آن دهان کرد.( مجالس النفایس صص 16 - 17 ).رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت صص 549 - 550 و تذکره دولتشاه سمرقندی ص 412 شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به سیم ۱ - نقره یی سیمین از نقره ساخته. ۲ - آن چه از سیم سازند مفتولی.
مولانا سیمی از ولایت نیشابور بود و فضل بسیار داشت و در شعر و معما و انشائ اهل این فنون که در عصر او بودند او را مسلم میداشتند.

دانشنامه عمومی

سیمی از جزیره های کشور یونان است. سیمی هشتمین بزرگترین جزیره در دسته جزایر دودکانیسا است و ۱۸ مایل شمال شرقی جزیرهٔ رودس و ۴ مایل غرب ساحل ترکیه واقع شده است. جمعیت سیمی ۲٬۵۸۰ نفر است. 

جملاتی از کلمه سیمی

یک دو سیمین تن و یاری دو سه چاریم بهم خورده هر روز منی پنج شش از باده ناب
بابک که کارخانهٔ عمویش را اداره می‌کند به سیمین، منشی کارخانه، علاقه دارد...
ماسوی المحبوب شوقی نیست در جان مرا گلرخ و سیمین تن و آن نرگس مستان کجاست
همچو گل بشکفتم از باد بهار در چمن چون سرو سیمینم توئی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم