زود

زود به معنای انجام کاری پیش از موعد مقرر، با سرعت و شتاب است. در زندگی روزمره، این مفهوم می‌تواند به معنای مدیریت زمان مؤثر باشد. برای مثال، اگر شما به موقع به یک قرار برسید یا کارهایتان را زودتر از موعد انجام دهید، این نه تنها به شما آرامش می‌دهد بلکه می‌تواند منجر به افزایش بهره‌وری و کاهش استرس نیز شود. هرچند زود عمل کردن معمولاً به معنای کارایی و بهره‌وری بیشتر است، اما در برخی موارد می‌تواند معایبی نیز داشته باشد. برای مثال، تصمیم‌گیری‌های سریع و بدون فکر ممکن است منجر به اشتباهات جدی شود. بنابراین، بهتر است که در مواقع حساس، تعادل را حفظ کرده و زمان کافی برای بررسی جوانب مختلف تصمیمات خود اختصاص دهید.

لغت نامه دهخدا

زؤد. [ زُءْ / زُءُ ] ( ع اِمص ) ترس. فزع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( ناظم الاطباء ). ترسانیده شدن. ( آنندراج ):
یضحی اذ العیس ادرکنا نکایتها
خرقاء یعتادها الطوفان والزؤد.لحیانی ( از تاج العروس ).بلی زؤداً تفشغفی العواصی
سافطس منه لافحوی البطیط.ابوحزام علکی ( از تاج العروس ).و من سجعات الاساس: شعار الزهد استشعار الزؤد. ( تاج العروس ).
زؤد. [ زُءْدْ / زُ ءَ ] ( ع مص ) ترسانیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( از اقرب الموارد ).
زود. ( ق ) شتاب و جَلد و با لفظ کردن و بودن مستعمل است... ( آنندراج ). جلد و سریع و شتاب و به سرعت و شتاب و به تندی. و فی الفور و معجلاً. ( ناظم الاطباء ). تند. سریع. به شتاب: «زود به مقصد می رسد». ( فرهنگ فارسی معین ). به سرعت. به شتاب. سریع. تند. فرز. سبک. عاجل. عاجلاً. فوراً. مقابل دیر. به عجله. معجلاً. ( از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا ):
توشه خویش زود از او بربای
پیش کایدت مرگ پای آکیش.رودکی.نگویم من این خواب شاه از گزاف
زبان زود نگشایم از بهر لاف.بوشکور ( یادداشت ایضاً ).گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست
گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام.
منجیک ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 346 ).
خیز و پیش آر از آن می خوشبوی
زود بگشای خیک را استیم.خسروی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).بدادش پیام شه خویش زود
شنید از تکاور پیام و درود.فردوسی.زن چاره گر زود بردش نماز
چنین گفت کای شاه گردنفراز.فردوسی.بشد زود موبد بگفت این بشاه
همی داشت خسرو مر او را نگاه.فردوسی.زود بردند و آزمودندش
همه کاخالها نمودندش.عنصری.گرچه بکشی تو مرا، صابر و خرسندم
که مرا زنده کند زود خداوندم.منوچهری.ندانستم من ای سیمین صنوبر
که گردد روزچونین زود زایل.منوچهری.چون ببینم ترا ز بیم حسود
خویشتن را کلیک سازم زود.مظفری.امیر این کار را سخت زود گیرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 117 ). طاهر به دیوان کم آمدی و اگر آمدی زود بازگشتی. ( تاریخ بیهقی ). دوست را زود دشمن توان کرد اما دشمن را دوست گردانیدن دشوار بود. ( قابوسنامه ).

فرهنگ معین

[ په. ] (ق. ) تند، سریع.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ دیر] پیش از وقت.
۲. (قید ) تند، باشتاب، سریع.

فرهنگ فارسی

پیش ازوقت، تند، باشتاب، سریع، ضددیر
۱ - پیش از وقت قبل از موقع مقابل دیر: زود آمد. ۲ - تند سریع بشتاب: زود به مقصد میرسد. یا زود باش عجله کن بشتاب.
ترسانیدن یا ترس

ویکی واژه

پیش از هنگام مقرر یا مناسب؛ مقابل دیر.
بدون وقفه و درنگ، تند، سریع.

جمله سازی با زود

صالح مری بسی گفتی که هر که دری می‌زند زود باز شود.
چراغ پیرزن بس زود میرد خوشست ار کلبه‌اش نور از تو گیرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال جذب فال جذب فال ای چینگ فال ای چینگ فال احساس فال احساس فال مکعب فال مکعب