رسیدن به معنای دست یافتن به یک مکان یا هدف خاص است. این واژه همچنین میتواند به فرآیند آمدن به یک نقطه مشخص یا تکمیل یک فعالیت یا کار اشاره داشته باشد. در واقع، مفهوم این واژه فراتر از صرفاً رسیدن به یک مکان فیزیکی است و میتواند شامل دستیابی به موفقیتها، آرزوها و اهداف زندگی نیز باشد. بنابراین، رسیدن به معنای طی کردن مسیری است که به ما امکان میدهد تا به مقاصد و اهداف خود نزدیکتر شویم و در این راستا، هر گام و تلاشی که در این مسیر برمیداریم، اهمیت دارد. در واقع، رسیدن میتواند نمادی از پیشرفت و تلاش در زندگی باشد.
رسیدن
لغت نامه دهخدا
رسیدند زی شهر چندان فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.رودکی.به راه اندر همی شد شاهراهی
رسید او تا به نزد پادشاهی.رودکی.رسیدند یکسر به توران زمین
سواران ترک و سواران چین.فردوسی.اگر من به ایران نخواهم رسید
نخواهم همی روی کاوس دید.فردوسی.سیاوش چو در پیش ایوان رسید
سر طاق ایوان به کیوان رسید.فردوسی.فرستاده نزد سیاوش رسید
چو آن نامه شاه ایران بدید.فردوسی.رسیدندپس گیو و خسرو به آب
همی بودشان برگذشتن شتاب.فردوسی.مرغزاری که فسیله گه اسبان تو گشت
شیر کآنجا برسد خرد بخاید چنگال.فرخی.تنی چند از آب دریا بجست
رسیدند نزدیکی آبخست.عنصری.و هر دو لشکر بدان صبر کردندتا شب رسیده بود بازگشتند چنانکه جنگ قایم ماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 641 ). من با این پیلبانان می راندم و مردم پراکنده می رسیدند و همه راه پر زره و جوشن و سپر و ثقل برمی گذشتم که بیفکنده بودند... و چاشتگاه فراخ به حصار... رسیدم و ترکمانان بر اثر آنجا آمده بودند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628 ). من نزدیک بوسهل زوزنی رفتم به شهر او را یافتم کار راه می ساخت مرا گرم پرسید و چند تن ازآن من رسیده بودند همه پیاده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 628 ).
به پای ما چه ره شاید بریدن
بدین مرکب کجا شاید رسیدن.ناصرخسرو.و در آن شهر مردی بود نام او اولیس عاقل بود. روزی بتماشابیرون رفته بود به نزدیک آن بندر رسید. ( قصص الانبیاءص 177 ). چون جعفر طیار با یاران برسیدند کس پیش ملک حبشه فرستاد و دستوری خواست. ( قصص الانبیاء ص 226 ).
پیش از آنکه بدان منزل خواست رسید مرکب استعجال در جولان آورد. ( تاریخ طبرستان ).
ابر بیا و آب زن مشرق و مغرب جهان
صوربدم که می رسد شمس من و خدای من.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. متصل شدن به چیزی، پیوستن به چیزی: دستش به بالای طاقچه نمی رسید.
۳. [عامیانه] وقت داشتن برای انجام کاری، فرصت داشتن: نمی رسم کارها را تمام کنم.
۴. پخته شدن میوه، کامل شدن نمو میوه.
۵. دست یافتن به چیزی، به دست آوردن.
۶. [مجاز] پیوستن دو نفر به یکدیگر، ازدواج کردن.
۷. تحریک عضو حسی توسط محرک خارجی: بوی نان تازه به مشامم رسید.
۸. فرارسیدن زمان چیزی: بهار رسید.
۹. منتهی شدن، منجر شدن.
۱۰. تمام شدن، پایان یافتن: جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل / عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید (سعدی۲: ۴۴۱ ).
فرهنگ فارسی
آمدن آمدن کسی به جایی قدوم
ویکی واژه
پیوند، تلاقی.
پخته شدنِ میوه.
کامل شدن، بالغ شدن.
مواظبت کردن.
اثر کردن، تأثیر گذاشتن.
جمله سازی با رسیدن
آن دم که به پیش هم رسیدند یکدیگر را تمام دیدند
رسیدن سر سال عرب بدین موسم فزود زینت روی زمین ز سبزه و نم
برنا رسیدن از چه و چند و چون عار است نورسیده و برنا را